۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه
کلاهتو قاضی کن
۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه
عقاید یک دلقک به روایت مترجمان.
۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه
ترشی
۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه
سلوک
۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه
و باز هم تازه شدن
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
Good, Bad, Taboo
۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه
guide
"Those forces guided you to me; they took you to that bus depot, remember? Some clown brought you to me. A PERFECT OMEN, a clown pointing you out."
Don Juan Matus to Carlos Castaneda in Journey to Ixtlan (1972)
۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه
انتظار های غیر منطقی
۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه
چی رو انتخاب می کنین؟
اگر باز متولد بشید و بتونید تعیین کنین که کی و کجا باشید، چی رو انتخاب می کنین؟
من اگر چنین حقی داشته باشم، یه دختر شیرینی فروش می شم. البته نه شیرینی فروش فیلسوف یا شاعر فقط یه شیرینی فروش که تمام کارش اینه که توی دستش دستکش کنه و وقتی مردم از پشت شیشه بهش شیرینی رو نشون می دن بگذاره توی قوطی همین! چیزی بیشتر از اون ندونه و نیاز هم نداشته باشه. مدام لبخند بزنه و به ملت بگه مبارک باشه. عاشق پسر صندوق دار بشه و توی 18 سالگی باهاش ازدواج کنه و توی 23 سالگی دو تا بچه داشته باشه .روزی دوبار باهاشون دعوا کنه و تا آخر عمرش فارغ از دانستن شیرینی بفروشه به معلم ها، مهندس ها، دکتر ها، شاعر ها، نقاش ها، فیلسوف ها، عکاس ها، رفتگر ها ، آرایشگر ها و هرگز نپرسه خانم شغل شما چیه؟ یا آقا شما توی کدوم قسمت ادارتون کار می کنید؟ زندگی محدود به یک شیرینی فروشی! این چیزی است که شاید من انتخاب می کردم آنقدری جا نیست که همه جایشان بشود ولی آنقدری راحت هست که بوی شیرینی را تا آخر عمرت تاب بیاوری.