۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

یک
ما اصفهانی ها نه که چند سال است رودخانه مان خشک شده، نه که لُختی زمین را می بینم جای رودخانه، قدر آب را خوب می دانیم. قدر شنیدن صدای آب، خنکی لب آب، قدر شادی را هم. 
آب که باز می شود همه می رویم تماشا، همدیگر را صدا می کنیم. مامانم از ایران زنگ می زندکه «آب باز شدا.»ما دلمان قنج می زند، می دانیم زاینده رود اصفهان یعنی شادی، یعنی امید. 
آب که باز می شود، معجزه نمی شود، ماهی قزل آلا توی رودخانه معلق نمی زند، ولی مردم امیدوار می شوند. دلشان قدری زندگی بیشتر می خواهد. 
امروز آب زاینده رود ایران باز شد، ما انتظار معجزه نداریم، ما امیدواریم. باید صبور بود و قناعت پیشه کرد. 
که همواره پس از سختی ها آسانی ست. *

دو
از دیشب تا حالا مثل بچه ها فقط دلم می خواست که پدرم این حوالی بود، همین داستان امید و زاینده رود را چند سال پیش وقتی برای اولین بار رودخانه خشک شد او گفت. یادم هست، مجله ی نظام مهندسی فراخوان مقاله داده بود، برای عواقب خشکی زاینده رود. پدرم درآمد که اولین چیزی که می شود دید و خوب هم می شود دید این است که وقتی رودخانه آب ندارد مردم چقدر غمگین اند.
یادم هست بیست و پنج خرداد چهار سال پیش وقتی به خانه رسید گفت، شهر روی دود و آتش بود. دلم می خواست امسال می دیدیم شهر چگونه است.

سه
بعضی ها هم هستند، صرف نظر از این که مردم توی خیابان ها به شادی می گذرند یا به ضرب باتوم متفرق می شوند همان طالع روابط عاشقانه شان را مرور می کنند و عکس داف های ایرانی و ترک را لایک می کنند.
مسئله ی مهم اینجاست، ایران به همه ی ما تعلق دارد، من برای آن ها بیشتر خوشحالم که بی آن که هزینه ای بدهند و بی آن که خاطرشان مکدر شود، یک شب می خوابند و روز بعد اوضاع بهتر می شود و مدام اوضاع برایشان بهتر می شود.
اینها را نباید فراموش کرد، اینها مدتهاست فراموش شده اند، همین است که چیزی نگرانشان نمی کند، اینها را نباید به سخره گرفت، باید یادشان آورد که فکر کنند. اینها همان ها هستند که نمی دانند چقدر لذت دارد خواندن سرود یار دبستانی درست وسط یک خیابان اصلی وقتی نیروی انتظامی به شما لبخند می زند. 

چهار
وبلاگ یکی از اصولگرایان را می خواندم یادم افتاد به چهار سال پیش، که ما چطور غم در خانه هامان لانه کرده بود.
 فرقش اینجاست، روحانی وکیل است، وکیل ها به حزب آدم ها کار ندارند، از حق همه دفاع می کنند.

پنج
به امید شادی روز افزون، به امید بهبود اوضاع.


* سوره انشراح، آیه6


۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

به قدر وسع بکوشم

یکم 


ابوبکار استادی ست که می گویند سالیان دراز است در دانشگاه یو ام پروژکت منجیمنت ارائه می دهد، از آنجا که علاقه ای به مسائل مالی ندارم هرگز شاگردش نبودم (حتی به عنوان درس اختیاری هم زیر بار محسابات مالی و تخصیص منابع و غیره نرفتم.) دیروز ولی به یمن این که خواهرم شاگردش بوده گفت و گویی مختصر با هم داشتیم.
استاد مرد چاق و گردی ست که مثل غالب مالایی ها خوشروست. حرف مهمی زد که من از لحظه ای که شنیدم مدام توی گوشم هست. حرفی که قدر مسلم بار اولی نبود که می شنیدمش ولی انگار این حرف را به جا زد درست در لحظه ای که باید. گفت «کار رو چنان انجام بدید که خودتون از انجامش راضی باشید نه دیگری.» بعد سه چهار بار مثال زد که مثلن اگر از اینجا بخواهید به سمت جوهور باهرو بروید نه باید با سرعت ده کیلومتر رانندگی کنید، یک نفر آنجا در آمد که باید سریع راند، باز ابوبکار جواب داد نه با سرعت مطمئنه! قرار نیست هیچ وقت نرسید.



 دوم 

وسع من ورق هویتی ست که همین روزها به دست خواهم گرفت و رای خواهم داد. (با وجود این که تا همین سه روز پیش فکر رای دادن توی ذهنم نبود.) برای خاطر خودم و وجدانی که ته ذاتم مانده می خواهم یک بار دیگر هم این کار را انجام بدهم. نه برای این که انتظار معجزه داشته باشم. نه! ولی هرگز خودم را نخواهم بخشید اگر ساده ترین حرکت مدنی من راه گشای زندگی کسانی باشد و من چنین کاری نکرده باشم. همین چند دقیقه ی تا پای صندوق رفتن و چند ثانیه ی نوشتن و در صندوق انداختن را می گذارم پای انسانیت می گذارم پای این که شاید همین برگه ی کوچکی که خیلی ها فکر می کنند ارزشی ندارد، سندی باشد بر گشودن امید از دریچه ای بسیار کوچک

سوم

 جمله ی معروفی هست که می گوید در نبرد بین انسان های سخت و روزهای سخت، این انسان های سخت هستند که می مانند

چهارم 

Hope is a good thing, maybe the best of things, and no good things ever dies.