۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

به قدر وسع بکوشم

یکم 


ابوبکار استادی ست که می گویند سالیان دراز است در دانشگاه یو ام پروژکت منجیمنت ارائه می دهد، از آنجا که علاقه ای به مسائل مالی ندارم هرگز شاگردش نبودم (حتی به عنوان درس اختیاری هم زیر بار محسابات مالی و تخصیص منابع و غیره نرفتم.) دیروز ولی به یمن این که خواهرم شاگردش بوده گفت و گویی مختصر با هم داشتیم.
استاد مرد چاق و گردی ست که مثل غالب مالایی ها خوشروست. حرف مهمی زد که من از لحظه ای که شنیدم مدام توی گوشم هست. حرفی که قدر مسلم بار اولی نبود که می شنیدمش ولی انگار این حرف را به جا زد درست در لحظه ای که باید. گفت «کار رو چنان انجام بدید که خودتون از انجامش راضی باشید نه دیگری.» بعد سه چهار بار مثال زد که مثلن اگر از اینجا بخواهید به سمت جوهور باهرو بروید نه باید با سرعت ده کیلومتر رانندگی کنید، یک نفر آنجا در آمد که باید سریع راند، باز ابوبکار جواب داد نه با سرعت مطمئنه! قرار نیست هیچ وقت نرسید.



 دوم 

وسع من ورق هویتی ست که همین روزها به دست خواهم گرفت و رای خواهم داد. (با وجود این که تا همین سه روز پیش فکر رای دادن توی ذهنم نبود.) برای خاطر خودم و وجدانی که ته ذاتم مانده می خواهم یک بار دیگر هم این کار را انجام بدهم. نه برای این که انتظار معجزه داشته باشم. نه! ولی هرگز خودم را نخواهم بخشید اگر ساده ترین حرکت مدنی من راه گشای زندگی کسانی باشد و من چنین کاری نکرده باشم. همین چند دقیقه ی تا پای صندوق رفتن و چند ثانیه ی نوشتن و در صندوق انداختن را می گذارم پای انسانیت می گذارم پای این که شاید همین برگه ی کوچکی که خیلی ها فکر می کنند ارزشی ندارد، سندی باشد بر گشودن امید از دریچه ای بسیار کوچک

سوم

 جمله ی معروفی هست که می گوید در نبرد بین انسان های سخت و روزهای سخت، این انسان های سخت هستند که می مانند

چهارم 

Hope is a good thing, maybe the best of things, and no good things ever dies.


هیچ نظری موجود نیست: