۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

کمی به همدیگر حق زیستن بدهیم.


یکی از مسائلی که چه بیان بشود چه نه برای همه ی زنها و مردهایی که این پست را می خوانند، به قدر کفایت مشخص هست و به نظر می رسد توجه کافی به آن نشده بحث خشونت علیه زنان است، برای منی که صبح اول وقت با صدای کمک خواستن زن همسایه بیدار می شوم و به چشم می بینم آقای دکتر با همه ی آن کمالات و وقاری که در برخورد های اجتماعی از خودش نشان می دهد، با آن قرآنی که سی روز ماه رمضان می خواند، با آن تسبیحی که از جیب کتش گاهی بیرون می ماند، زنش را به قصد کشت زده آن هم جلوی چشم دو تا دختر! برای من که شاهد کتک خوردن علنی دختری کنار همین پل خواجو بودم به جرم قدم زدن با یک مرد!

برای من یکی خشونت فیزیکی مشخص هست، نیازی نیست ثابت کنند خشنونت علیه زنان، در ایران حداقل، وجود دارد یا نه، چون شنیده ام صدای مردی را که دهانش بوی گند فحش نا موسی می دهد بی آنکه حداقل ببندد آن پنجره ی لعنتی را که من عابر پیاده نشونم، اصلاً مگر کسی هست که منکر وجود خشونت در اجتماع امروز ما شود ؟

اگر خشونت را فقط خشونت فیزیکی بدانیم مصداقش آن هایی است که در بالا نوشته ام، ولی خشونت را به معنای وسیع ترش می شود در همین ادارات به اصطلاح اسلامی خودمان ببینیم، همین اداراتی که ادعایمان می شود از هزار گوشه حراستش می کنیم، چه می کنیم برای حراست از روح و روان زنانمان؟ روش های حراست ما آدم را یاد دوران جاهلیت می اندازد، زن ها نباید بعد از ساعت اداری در بسیاری از کارخانه ها ی بزرگ بمانند، چون روزی مرد هوس بازی توی همان کارخانه به زنی بعد از ساعت اداری تجاوز کرده اگر خشونت چیزی جز این است که زنی نتواند لباس کار بپوشد و کنار همکار مردش کار کند ولی همکار دیگرش حق داشته باشد هر پیشنهاد وقیحی که به ذهن معلولش می رسد بدهد و بعداً زن را شریک تقصیرش بدانند، یک نفر بیاید خشونت را برای من تعریف کند!

چیزی که ذهن من را درگیر می کند این است، مادامی که مرد ها به خاطر هوس بازی خودشان این طور زن ها را محدود می خواهند، که دین زن را محدود کرده و از آن بد تر عرف، چیزی که انگار از کره ی مریخ برای ما آورده اند، خواسته که زن ها باید مویشان را بپوشانند و لباس گشاد بپوشند و ...، و مرد امروز ما وقتی دید زنی، پوشش ـَش آن طوری نیست که او انتظارش را داشته، خودش را محق می داند که هر خزعبلی که به ذهن الکنش می رسد مطرح کند، همان عرف و دین هم به کمکش می شتابند، آن وقت آخوندی می آید توی تلویزیون و یک روز صبح می گوید که مرد خانواده حق دارد با زنش تندی کند، و گاهی هم گفته شده تنبیه فیزیکی هم در شرایط خاص اشکالی ندارد، و یک روز دیگر بیاید و بگوید خب شما زن ها وقتی بی حجاب باشید ما مردها دلمان می خواهد، و روز بعد هم بگوید، صیغه اصلاً به خاطر رفاه خود زن ها ست و یکی از لبخند های هیزش را وقیحانه تحویل بیننده ها بدهد.

توی کله ی ما می کنند، که این لچکی که بر سرمان می کشیم حجاب است، و حجاب هم مانع از ان می شود که کسی به محدوده ی شخصی ات وارد شود، ولی می بینیم که این لچک آنفدر ها هم جادویی نیست، آن وقت است که می شنوم، قضیه ی قانون بعد ساعت اداری نماندنمان مربوط می شود به یکی از مدیر ارشد ها، در گوش کنار دستی ام آهسته می گویم، وای به وقتی که کسی بخواهد کاری را بکند، و او هم خودش جمله را کامل می کند، که وای به وقتی که کسی نخواهد.

چیزی که فراتر از این قوانین هوس خواهانه وجود دارد این است : کمی به همدیگر حق زیستن بدهیم.


۳ نظر:

رهگذر گفت...

ای روزگار...بعضی وقت ها بعضی حرف ها آدم رو می بره بعضی جاها که مجبور میشی یه سیگار روشن کنی و بری تو فکر یه چایی...

Unknown گفت...

ای بابا سیگار چرا؟

ناشناس گفت...

گفته بودم که ننوشم می و عشرت نکنم
فصل گل آمد و از گفته پشیمانم کرد

این بیت زبان حال منست که بخودم قول داده بودم دیگر سراغ این وبلاگ نیایم و نوشته های شما را نخوانم ولی حالا که این یکی را چندین بار پشت سر هم خواندم و بقول سعدی "از شراب این سخن مست و فضاله قدح در دست" هستم اعتراف میکنم گاهی رد پای قلم شما حیرت انگیز است و خواننده نمیتواند زبان به تحسین باز نکند.

پ.ن: مرحمتاً پس از خواندن پاکش کنید.