۱۳۹۲ اردیبهشت ۷, شنبه

سانتی مانتالیسم پوسته ای!



گزاره ای که بیشترین میزان غلیان احساسات شما رو به همراه  داشته باشد، چیزی را در وجود برخی ارضا می کند. بهتر است جمله ی خودم را تصحیح کنم، و به جای گزاره بنویسم « هر آن چه از طریق رسانه به شما منتقل می شود»! در سال های اخیر ادبیات، سینما، تلویزیون و حتی گفت و گوهای مردمان در ایران به سمت مکتبی گرایش دارد که «ژان ژاک روسو» ی فرانسوی در قرن هجدم پایه گزاری کرد. «مکتب سانتی مانتالیسم».
گروهی که در این نوشت به آن ها پرداخته می شود، مردمانی هستند در سطح معمول مردمان، نه افرادی که سالیان عمر خودشان را به مطالعه و فلسفه گری گذرانده باشند، افرادی که بیشتر مخاطب آثار قرار خواهند گرفت تا خالق آثار باشند. چنین افرادی بیشتر زمان مفید خودشان را به انجام کارهای روزمره و حرفه ای می گذرانند و اوقات بیکاری را به خواندن، تماشا و شنیدن. برای چنین مخاطبی که روزی چند دقیقه مطالعه می کند و احیانن روزی چند ساعت تلویزیون تماشا می کند و به ندرت هم به نوایی گوش می دهد، اگر غالب مطالبی که از طریق این رسانه ها به او منتقل می شود حاوی اطلاعاتی احساساتی و سطحی باشد، پر بی راه نیست که به تدریج او هم به سمت احساساتی گری آن هم از نوع سطحی و بی پایه اش دچار شود.
شاید بتوان این طور تعبیر کرد، مکتبی که در قرن هجدهم برای نجات انسان هایی به راه افتاد که به نوعی بعد از انقلاب صنعتی احساساتشان رو به خاموشی می رفت و البته بعضی می گویند برای مقابله به غریزه ی محض و در عوض برای آمیختن غرایز و احساسات، امروز در زبان فارسی به قالب نوشتار و تصویر و موسیقی گریبان مردمانی را گرفته که به دنبال راهی برای فرار از شرایط موجود هستند.
احساساتی گری بی حد و حصر در محاوره های مردم هم قابل تشخیص است، اغراق های غیر قابل باور، جملاتی که در انتهای آن ها شنونده باید احساساتی شود و انتظار می رود خشمگین، غمگین و یا بیش  از اندازه شاد شود. متاسفانه این سانتی مانتالیسم به گفتار محدود نشده و رخت و جامه ای دیگر هم دارد. مثلن احساساتی گری در حمایت از جنبشی هم نوع خواهانه، مثل فعالیت های سطحی تغییر عکس پروفایل به تصاویر مربوط به این جنبش ها (مثل آذربایجان تسلیت، بوشهر تسلیت، یا حتی در نوع بین المللی) احساساتی گری در حمایت از فرد یا افرادی که گرفتار فاجعه یا مصیبت یا حتی مشکلی شده اند، مثل حمایت از مردمان دربند بی آن که دلیل واقعی این حمایت روشن باشد.
هرچه رفتارهای مردم را زیر و زبر می کنم و با فاکتورهای سانتی مانتالیسم مطابقت می دهم هنوز جایی از کار می لنگد و هنوز مردمان حتا مطابق با این مکتب هم عمل نمی کنند، چرا که مکتبی که روسو پایه گذاری کرد در حمایت از احساسات بود در تقابل با نابرابری ها! در تقابل با فقر و بیماری و بی اخلاقی. در حالی که ما از چیزی رنج می بریم که بیشتر به پوسته ی این مکتب شبیه است. احساساتی سطحی در دون ترین و بی ارزش ترین حالت ممکن که به سادگی فراموش می شوند و از گونه ای به گونه ای تغییر شکل می دهند.
وقتی متونی را می خوانم که بی آن که چیزی به خواننده منتقل کنند فقط روح و احساساتش را از گوشه ای به گوشه ای می کشانند، نگران آینده افرادی می شوم که مخاطب این نوشته ها هستند، وقتی سریالی از تلویزیون ایران پخش می شود که پر است از پند های اخلاقی-احساسی کم مایه نگران مادران و پدران نسل بعد می شوم، وقتی فیلمی از سینمای ایران در می آید که درون مایه هایی دارد فقط برای برانگیختن احساس مخاطبش، می ترسم. به معنای کلمه می ترسم، ترسی که از درون می سوزاند، چرا که این سالها بهترین نویسنده ها فیلم سازان و تحلیل گران بریدند از نوشتن و ساختن و تحلیل کردن.
حالا ما مردمانی هستیم که باید انتخاب کنیم، بین موجی از احساسات که دارد متفکرین ما را هم در خود می کشد و به دوش کشیدن برچسب بی احساسی و عقل گرایی.   

هیچ نظری موجود نیست: