‏نمایش پست‌ها با برچسب مجموعه تلویزیونی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مجموعه تلویزیونی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

نگاهی به مجموعه تلویزیونی « سقوط یک فرشته »


هر چقدر هم که گروه هایی مثل دیدن برفک بهتر است و غیره ساخته شوند، باز هم مخاطب تلویزیون ایران پای دستگاه پخش خواهد نشست، شاید این مخاطب محدود شود به عامه مردم ( که البته همیشگی نیست ) ولی تلویزیون به عنوان یک رسانه نقش خودش را از دست نخواهد داد.
خروجی اقتصادی هر چه باشد، موفقیت رسانه در ادای دین به مخاطب خودش محفوظ می ماند. یک ماه گذشته تلویزیون ایران در ساعت های پایانی روز تا زمان خواب مخاطبانش را با پخش سریال های مناسبتی پای این قوطی بگیر و بنشان میخ کوب می کرد. یکی از سریال هایی که جای بررسی دارد (در قیاس با سریال های کم محتوای دیگر) «سقوط یک فرشته» است.  تماشای این مجموعه را آغاز کردم که بفهمم نویسنده داستان چطور می خواهد انحطاط یک دختر را در جامعه امروز به تصویر بکشد.
داستان در بطن یک جامعه سنتی رخ می دهد، دختری از یک خانواده مذهبی-سنتی شخصیتی است که داستان حول او جریان پیدا می کند، ضد قهرمانی در این داستان هست که عامل سقوط این دختر می شود، به سادگی حکایت های قدیمی تقابل خیر و شر را به تصویر می کشند. شخصیت های داستان شخصیت های دیجیتالی هستند، سفید یا سیاه. سارا که دست مایه ی وسوسه های شیطان قرار می گیرد ناگهان و بدون این که وارد طیف از سفیدی مطلق تا سیاهی مطلق- شود از یک دختر محجوب و سنتی که قرآن خواندن و حفظ کردن را از بچگی یاد گرفته و همراه و دوست پدرش بود بدل می شود به هیولایی که پدرش را زیر می گیرد. و فاطمه هم دقیقا همین طور همواره شخصیت سفید داستان است ولی ناگهان با چند کلمه حرف شیطان بسیجی نما(!) به سیاهی می رسد و باز ناگهان سفید... 

آدم های دنیای واقعی ولی متفاوت اند، آدم های دنیای واقعی شبیه مردم شمیراناتی نیستند که در این مجموعه تلویزیونی نشان داده شدند، مردمی که با چند کلمه حرف روحانی محل منقلب می شوند و بلافاصله برای کسی که تا چند لحظه پیش دزد خطابش می کردند آن چنان آینی دست به دعا بردارند.
دوره ی شخصیت پردازی هایی به این شکل سر آمده. دوره دیالوگ ها سطحی و ریاکارانه سالهاست که گذشته.
ضعف این مجموعه خلاصه نمی شود در همین چند کلمه و ضعف شخصیت پردازی، گره گشایی های نا پخته، عدم وجود یک ژانر مشخص در کل مجموعه ( کما این که این مجموعه در ژانری خانوداگی آغاز شد، در میانه راه حتی جاهایی به ژانر وحشت تبدیل شد و نهایتا با پایانی خوش شبیه فیلم های بالی وودی به انتها رسید)، عدم باورپذیری روایت داستان (چطور دختری از یک خانواده سنتی آبرو مند ممکن است این طور بی مهابا به پدرش توهین کند نیمه شب خانه را جلوی چشم پدرش ترک کند؟ چنین جسارتی کی به این دختر تعلیم داده شده؟ آیا می شود نمونه های واقعی پیدا کرد که به این سرعت دختری از چنین طبقه اجتماعی بتواند پدرش را نا دیده بگیرد؟) حضور راوی در داستان که جز نادیده گرفتن شعور مخاطب چیزی نبود، راوی که در میانه کار خودش را شیطان معرفی می کند، ضعف های این مجموعه بیش از تحمل خواننده ی یک متن ساده است. 
 اسم مجموعه یادآور داستانی است با همین نام از هنری وود که از لحاظ چیدمان شخصیت ها بی شباهت به این داستان نیست.
شاید بهتر باشد راه های مناسب تری برای روایت معنویت پیدا کنیم، مردمان ایران عادت کرده اند در سریال های ماه رمضان ( که قرار است به نحوی معنویت را به مخاطب یادآوری کند) پی شیطان بگردند، پی یک نیروی ماورایی که قرار است شخصیت های سفید داستان را به پلیدی بکشاند. شاید بهتر باشد کمی بیشتر به رسالت این رسانه مهم فکر کنیم.

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

یادآوری کوچکی به طناز ایرانی ما«مهران مدیری»


دمی اگر تامل کنیم شبکه های ماهواره ای اغلب کم محتوا و بد محتوا هستند. بیشتر اوقات مطلب مفیدی را به بیننده شان منتقل نمی کنند. ولی نه همه شبکه های ماهواره ای. آسیب شناسی های بسیاری در حیث بالا رفتن بیننده های این گونه شبکه ها انجام شده، بررسی هایی که نشان داده اند چطور باید کمک کرد تا ایرانیان وقت با ارزششان را جلوی جعبه ی بگیر بنشان لس آنجلسی ها تلف نکنند.
مدت هاست صدا و سیمای ایران طنزهایی می سازد که به زعم خودش حالی مردم کند، ماهواره بد است و صدا و سیمای ایران خوب. ما در ایران انگار چیزی به ایم نقد نداریم، دو نقطه داریم فقط یکی سفید است که می شود خوب ماجرا، و آن دیگری سیاه است که می شود بد ماجرا. از سال پیش تا امروز صدا و سیمای ایران امتحان خودش را پس داده، و مخاطبانش را با درصد زیادی از دست داده، چرا که صدا و سیمای ایران با مردم نبود و گاهی حتی می شد گفت بر مردم بود(دلیلش روشن است و ما هم می دانیم هرگز یک ارگان غیر مردمی با مردم نخواهد بود).
ولی سوال اصلی من بر سر شبکه های ماهواره است و طنز تازه منتشر شده ی مدیری. چیزی که به عقیده من فکاهی تر است تا طنز! طنازی انگار سال هاست از ایران رخت بربسته، نه تنها این کار مدیری که کارهای دیگرش از همان کارهای اولیه، مثل جنگ 77 بگیرید تا بعضی از کارهای اخیرش از بنیاد با طنز فاصله دارند. ایرانیان دوست دارند لحظاتی شاد باشند، و این حق طبیعی هر انسان است که خندیدن را تجربه کند، بلکه لحظه ای حتی مصائب زندگی روزمره اش را فراموش کند. ولی سوال این جاست رسالت طنز پرداز ایرانی قالب کردن چیز دیگری است به نام طنز؟ چی می شد اگر کمی دقیق تر عمل می کردیم.
آقای مدیری در حرکتی غافلگیرانه قهوه ی تلخش را بسیار خوب فروخت، بهانه ها ساختند برای عدم پخشش و حرف ها زدند. و حالا ما شاهد آن سوی ماجراییم.
-         مدیری در قالب «مثلاً طنازی» که شبکه های «مثلاً ضد جمهوری اسلامی» را «مثلاً نقد میکند».
مگر نه این که هر نقدی ولو در لباس طنز نیاز به آسیب شناسی دارد؟ کجای این برنامه ی پنجاه دقیقه و چند ثانیه ای مدیری آسیب شناسی گنجانده شده برای من هم سوال است.
به تاریخ ایران اگر نگاه کنیم، مردم ایران در دوره ی پهلوی با معضلی رو به رو شدند به نام «بد دهنی» پهلوی با بددهنی از کوچه و خیابان گرفته تا استفاده از فحش و ناسزا در سینما و تلویزیونش مردم را سوق داد به سمت و سویی که فحش ها بخشی از مکالمات روزمره شان شد. جدا کردن ناسزا از ادبیات روزمره ایرانیان کار ساده ای نبوده و نیست، بد یا خوب ایران بعد از انقلاب 57 کمی این مشکل را حل کرده بود که متاسفانه باز شنیدن حرف های دور از ادب از بلند رتبگان، مردم را بی قید می کند در گلچین کردن کلماتشان.
حالا ما در یک اثر منتقدانه از یک طنز پرداز ایرانی، هرچه عبارات رکیک می شنویم تمامی ندارند انگار. بچه که بودیم یادمان می دادند اگر کسی فحشت داد عین حرفش را تکرار نکن، مدیری انگار مادرش هم حتی ادبش نکرده، رکیک  ترین حرف هایی که می شود گفت را به سادگی به کار می برد. حرف هایی که شاید حتی بد دهن ترین آدم ها جلوی بچه هایشان نمی زنند از یک رسانه ی جهانی به نام اینترنت چند روزی است منتشر شده، که به اصطلاح به ما نشان بدهد که شبکه های ماهواره ای بد هستند.
دومین مسئله ای که انسان را آتش می زند و ایشان فراموش کرده اند (ولی بسیاری شاید فراموش نکرده اند) این است که ، خیلی از جوان هایی که از ایران آواره شده اند نه به خاطر رسیدن به روسپی خانه ها بوده و نه خوش گذارندن و عیاشی. همه مان می دانیم که چرا بسیاری از جوان هایمان رفتند، همه مان می دانیم بسیاری از آن ها که رفتند چه ها کشیدند پیش از رفتنشان. کدام انسان عاقلی هست که آسایش وطن را به رنج غربت بفروشد، تن بدهد به خروج غیر قانونی؟ دلم می خواهد بپرسم از آقای مدیری آن روزها که مُهر سیاسی مردم از ادامه حیات فلج می کرد کجای کار بود؟ بپرسم مگر نمی شد توی ایران با راننده ی ترانزیت معاشقه کرد که برای چنین کارهایی بروند ترکیه؟  
خجالت آور نیست؟ مردم ننشسته اند تا شما شبکه های ماهواره ای برایشان معرفی کنید آقای مدیری، مردم الان سالهاست مخاطب این شبکه ها هستند، خودشان می دانند کدام شبکه را نباید دید، کدام شبکه را می توان دید. هدفتان از ساخت این برنامه هر چه بوده بماند. فقط خاطرتان باشد، خط اول هنرمند بودن آزادگی است.

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

صداقت


دیشب آخرین قسمت از فصل دوم How I met Your Mother  رو دیدم، یه جایی آخرهاش تد یه مونولوگ داره که می گه:
«لیلی و مارشال ازدواج کردن و من و رابین از هم جدا شدیم و به هر سختی که بود به چیزهایی که می خواستیم رسیدیم، رابین یه مدت توی آرژانتین زندگی کرد، توی مراکش، یونان و روسیه، حتی یه مدت هم توی ژاپن بود و من... منم با مادرتون آشنا شدم، فکر می کنم اگر واقعاً با خودتون رو راست باشین و بگید از زندگی چی می خواید، زندگی اونو بهتون می ده...» 

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

قهوه ی تلخ


می پرسد قهوه ی تلخ را خریدی؟ وقتی جواب می دهم نه، و در ادامه می پرسم مگر پخش شده؟ تقریبا گر می گیرد. چند ثانیه ای که چیزی نمی گوید شاید فقط به خاطر آن نان و نمکی است که گاهی با هم خورده ایم.
حالا مدتی برایم سخنرانی کرده، دعوتم کرده که بروم توی فیس بوک توی چند تا گروه حمایت از مهران مدیری و من برفک تلویزیون می بینم و نمی دانم چی را نه عضو شوم. چند دقیقه ای هست که دیگر اصلا گوش نمی دهم. دلم می سوزد، برای خودم، برای مردم ایران که اینقدر زود احساساتی می شوند، آخرش می پرسم حالا اگر مهران مدیری با تلویزیون کنار می آمد و قهوه ی تلخ از تلویزیون پخش می شد چه؟ چند ثانیه سکوت و بعد مطمئن می گوید نه کسی که دعوت فلانی را رد کرده مگر می شود با تلویزیون کنار بیاید؟ نگاهش کردم. گفتم نه تشویقت می کنم بخری نه نخری. فقط چنان نکنید که اگر مهمانی بعدی فلانی را توی همان تلویزیونی که دیدن برفکش بِه از برنامه هایش است نشان دادند و دیدیم مهران مدیری صف اول کنار شریفی نیا نشسته دیگر جوابی برای هیچ کدام سوال هایمان نداشته باشیم. قهوه ی تلخ را فقط برای قهوه ی تلخ بخر نه برای سناریوی سیاست زده ای که برای عوامل سریال نوشته اند.
ما عادت داریم به بزرگ نمایی، نماد حقانیت مان این یک سال شده دستبند سبز، شده شعار آزادی، شده داد و بی داد بی حاصل، زود یادمان می رود که الفبای آزادی را با اندیشه می سازند.