۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

ارگونومیک


فکر می کنم ارگونومیک درسی است ساخته نظام سرمایه داری، ولی باز چیزی ته ذهنم من را قلقلک می دهد که نکند علومی از این دست ساخته ی حس انسان دوستی آدم ها باشد. توی ارگونومیک یک عده وهم برشان می دارد که از بقیه بیشتر حالیشان می شود، پس می آیند پا می اندازند روی پا، حساب می کنند، که مثلا کاگری که ساعتی پنجاه بار دریل را خواموش و روشن می کند و دستش تا مثلا ارتفاع شانه اش بالا می رود حالا باید چند ساعت استراحت کند، یعنی چیزی که در ذهن من حلول می کند این است « این کارگر خودش هیچ حالیش نیست که چقدر به استراحت نیاز دارد!» خب پرواضح است که آن کارفرمای مورد نظر دلش به حال کارگر نسوخته که مثلا کمرش درد می گیرد چون اصلا به فلانش هم نیست که فلان فلک زده سر خیابان روزها قوز کرده و دارد کفش مردم را وصله می کند، چون اگر این طور بود یک کمیته ای تشکیل می شدند مثلا شیشه پاک کن را بررسی می کردند که نکند کمر درد بگیرند.
هیچ توی کتم نمی رود چیزی جز این راجع به این درس فکر کنم که یک چیزهایی مثل ارگونومی به آدم ها یاد می دهد چطور یک عده ی دیگر از آدم ها را به شیک ترین روش موجود استثمار کنند. به عبارتی راهگشایی برای به کارگیری آدم ها به عنوان اشیا نه افراد، در پشت نقاب انسان دوستی.
خودم می دانم دقیقا کل ارگونومی این طور نیست(مثلا برای ایمنی و این جور چیزهای هم فکرهایی می کنند) ولی این هم می شود یکی از آن فلسفه های ناگفته (یا شاید هم گفته ) این علم باشد.

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه


اول من

پالما پرس هميشه توي صف بستني،
فرياد مي زد: اول من!
وقتي سر شام سس رو مي قاپيد،
فرياد مي زد: اول من!
وقتي مي خواست سوار سرويس بشه،
فرياد مي زد: اول من!
او همه رو هل مي داد و خودش جلو مي زد
و وقتي فرياد مي زد: اول من!
يه هياهوي درست وحسابي راه مي افتاد.
وقتي براي گردش علمي به جنگل رفتيم،
پالما پرس فرياد مي زد: اول من!
پالما پرس به ماگفت كه از ما تشنه تره
و فرياد زد: اول من!
بعد قلپ قلپ همه آبو خورد!
در جنگل ما گرفتار قبيله آدم خورها شديم.
شاه اونا روي تخت باشكوهي نشسته بود.
چنگال و چاقو بدست، آب از لب و لوچه اش آويزان بود.
از هولش نمي دونست از كجا شروع كنه.
پالما پرس كارو راحت كرد
و با صداي لرزان از ترس فرياد زد:
اول منش!

شل سیلورستین

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

زمانی برای گریستن

همه ی آدم ها یه ساعت بیولوژیکی دارن که هر از گاهی یه پرنده از بالا خونه اش در می آد و یه چیزایی می گه به یه زبونی که نمی فهمیش ولی از قیافه پرندهه معلومه داره وقت یه چیزی رو اعلام می کنه که زیاد خوب نیست، وقت بی حوصلگی انگار، یا وقت گریستن.  

۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

نقدی بر «اسب دوپا» ساخته سمیرا مخمل باف


فیلم «اسب دوپا» محصول کمپانی مخمل باف که یک کار تیمی است از خانواده مخمل باف، به هیچ وجه فیلم قابل دفاعی نبود. از چند موضوع در هم تنیده و ناپخته تشکیل شده بود . روایت ظلم و پذیرش ظلم، مسخ شدگی، روایت زندگی بدوی مرم در منطقه ای در افغانستان و روایت های دیگری که هیچ کدام به بروز وظهور نرسیدند.
داستان با مونولوگ پیرمردی آغاز می شود که برای یک کارگر ساده روزی یک دلار می دهد، پسر نوجوانی که از سلامت ظاهری چندانی هم برخوردار نیست برای این کار انتخاب می شود، تا روزها پسر نوجوان دیگری را روی دوش به کلاس درس برساند. هر دو خیلی زود نقش های خود را به عنوان راکب و مرکب می پذیرند و این آغاز و پایان ماجراست. باقی داستان به سادگی قابل حذف است چون تلاشی برای ساخته شدن باقی موارد نشده. بحث یگانگی این راکب-مرکب با رقص این دو شخصیت با هم، با عشق مشترکشان بیان شد ولی چنان ناپخته و سطحی که مخاطب توجهی به این یگانگی نمی کند چه بسا نویسنده فیلم نامه هم قصد تبیین چنین یگانگی را نداشته.
مسخ شدگی در این فیلم کپی برداری محض از داستان گاو ساعدی است و صحنه ای که در آن راکب به مرکب یونجه می خوراند فی الفور بیننده را به یاد فیلمی با همین نام ساخته ی مهرجویی می اندازد. 

پرداخت به مسئله عشق و سکس که گویا یکی از دغدغه های گروه سازنده این فیلم هم هست (با توجه به ساخته های پیشین شان) در عشق دو شخصیت داستان به دختر گدا، تنها موجود مونثی که می شد چهره اش را دید، به خاطر استفاده از بازیگران آماتور و دیالوگ های ناپخته بی آن که پرداخت شود باقی ماند. شاید سازندگان سعی داشتند فصل بین عشق احساسی و عشق جنسی را به تصویر بکشند، اوج بروز عشق احساسی زمانی بود که مرکب بستنی اش را به دختر گدا می دهد و بعد تاکید می کند که نمی شود یک دختر را بین دو پسر تقسیم کرد و اوج عشق جنسی در انتهای فیلم وقتی پیرمرد دختر گدا را برای تن فروشی برای راکب می آورد.
گویا نویسنده این فیلم جایی بین نوشتن و ننوشتن مانده، برای مخاطب روشن نمی شود نشان دادن صحنه حمام کردن دو پسر با هم و صحنه بعد که تن نیمه عریانشان را بر یک تخت خواب نشان می دهد نشانه همجنس بازی است؟ که اگر هست نمایش همجنس بازی در این روایت چه نقشی دارد؟ حضور زنان فاحشه در خانه ی پیرمرد هم نماد دیگری از رابطه ی جنسی است که این فیلم به تصویر کشیده می شود، انگار مردمان آن قسمت از زمین هرگز لذت یک ارتباط جنسی با کسی غیر از فاحشه ها را نمی چشند.
ضعف های «اسب دوپا» که با همان مونولوگ آغازین تمام می شود، محدود به ضعف های داستانی نیست، انتخاب موسیقی متن نامناسب، تدوین ضعیف و دیالوگ های نامفهوم بر خسته کنندگی فیلم افزوده بود. به عبارتی می توان گفت فیلم هیچ مولفه ای برای جذب مخاطب در نظر نگرفته بود گویا خانواده مخمل باف اثری ویژه ی خانواده ی مخمل باف تهیه کرده بودند بی توجه به مخاطبی که برای دیدن این اثر وقت و بودجه هزینه می کند.