۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

آخرین روز


خسته عصبی و بی حوصله ام این روزها به نوشتن پایان نامه (که البته این ترجمه ی صحیحی از اسم چیزی نیست که من می نویسم.) و رو به راه کردن اوضاع خودم و خونه گذشت. فردا یک جورهایی روز آخر است از این روزهای پر اضطراب و پر کار، نه اشتباه نکنید. پایان نامه را بایستی 18 دسامبر تحویل بدهم. جمعه روزی ست که میهمان ویژه ی بنده از راه می رسد.

نمی دانم تا به حال میهمان ویژه داشته اید؟ از آن هاش که مدام نگران این باشید که کی می رسد، راحت می رسد؟ وقتی رسید چه می شود؟ نکند غذا خوب نباشد، نکند موهایتان وقت رسیدنش ژولیده باشد؟ از این جور چیزها که خوب می دانم وقتی می رسد دیگر توجهی به آن ها نمی کنم ولی خدا را چه دیدی شاید او توجه کرد.

خستگی این روزها شاید با یک سفر چند روزه از بین برود، یعنی امیدوارم این طور باشد. بعد از دو سال زندگی در این حوالی می خواهم به سفر بروم جایی نزدیک دریا. چقدر رمانتیک می شد اگر ما جای این که مخ مان را با این فرمول های بی مزه ی برق پر کنیم کمی روحمان را جلا می دادیم.

خیلی خسته ام و این خستگی درست توی این کلمه ها که نزدیک هم ردیف شده اند روی کاغذ پیداست. همین باران شبانگاهی را کم داشتم که شروع شد! این روزها گاهی کنترل از دستم خارج شده و به پر و پاچه ی ملت پیچیدم. کوچک ترین مسئله ای برای من به یک کوه بزرگ تبدیل شده شاید دچار پی ام اس مغزی شدم!



۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

SVT


نمی دانم این چند دقیقه استراحت بین این همه کار عقب مانده موجب شد دوباره رو بیاورم به حسب حال نویسی یا آن لحظه ی تلخ خند توی بیمارستان هفته گذشته بود که بعدش پیش خودم گفتم چرا آدم چیزی ننویسد که بعد ها بشود خواندش و شاید زندگی را به خاطر آورد.
هفته گذشته باز به خاطر همان بیماری نه چندان عجیبی که اسم خارجی اش اس وی تی است و روایت فارسی اش می شود این که قلبت یک دفعه بی هشدار شروع می کند به تند تند تپیدن جوری که مثلن هی کمرت از صندلی که رویش نشسته ای فاصله می گیرد، باز روانه ی بیمارستان شدم. وقتی پرستار اورژانس آن گیره لباس الکترونیکی را به سر انگشتم وصل کرد و فهمید ضربانم به صد و نود و سه رسیده با خودم گفتم کارت درسته پنج تا از پارسال تا امسال کم کردی، پرستار پرید تا ویل چیر بیاورد. همان لحظه بود که احساس کردم نوشتن حسب حال چقدر لذت بخش است وقتی مثلن آدم تا عمر دارد وقتی ویل چیر می بیند یاد هم خانه اش می افتد که بار اولی که ویل چیر آوردن پرستار برای تو را دیده رک و راست با حالتی بین نگرانی و البته خنده ای که باز هم انگار از همان نگرانی و البته نوبرانه بودن یک رویداد ناشی شده بود گفته «متاسفم زهرا! ویل چیر آورد!»
حالا من مانده ام توی اتاق پرستاری تنها با قلبی که صد و نود و سه تا در دقیقه می زند، دارم برای خودم می خندم. پرستار وقتی می رسد من را هدایت می کند روی ویل چیر، مانده از خندیدن من. یک سرنگ بی سوزن می دهد دستم و می گوید «بلو ایت!» همه ی این ها توی یکی دو دقیقه رخ داد ولی اگر کسی بود که من را توی آن لحظه ثبت می کرد قد مسلم فکر نمی کرد مشکل من قلبی است چون آدمی که دارد توی یک سرنگ فوت می کند و نیشش تا بنا گوش باز است و البته روی ویل چیر نشسته به بیماران بخش منتال شبیه تر است.

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

نامه به دوستی که دور است ولی همیشه هست.


سخت ترین بخش ماجرا این است که تو برای کسانی چیزی بنویسی که متوجهش نشوند. تو هی کلمات را پس و پیش کنی جا بدهی شان کنار هم، بگردی پی کلمه هایی که بهترین باشند. و نتیجه ندهد. این خیلی دردناک است نه از این حیث که صاحب اثر بی اجر و قرب می ماند از این حیث که چیزی خلق می شود بی سرنوشت و سرگردان.
اینجاست که بارها با خودم مرور می کنم برای خلق اثر نباید پی انگیزه بود. باید فقط نوشت. دلم تنگ روزهایی ست که خطی فقط می نوشتم و تو با یک جمله حتی چنان شادم می کردی که دلم می خواست جای یک خط چند صفحه می نوشتم. این که کسی از نوشته ای حس تو را بخواند یعنی یک دنیا برای منی که بزرگ ترین توانایی ام پشت هم چیدن کلمات است. انگار که شبیه سازی پیچیده ای جواب بدهد. لبخند تو، نگاهت یا جمله ی دل نشینی که حال من را به نوشتن نزدیک تر می کرد اجر این چیدمان جادویی بود.
کلمات بزرگ ترین جادوی بشرند، بی آن که بدانند. چنان پر قدرت اند که گمانمان نیست. شاید هنوز چنان بالغ نشدم که بنویسم بی آن که بازخوردی از مخاطبم بگیرم. شاید هنوز چنان بالغ نشدم که این انتظار کشنده از مخاطب را در خودم کشته باشم. هنوز به کودکی مانندم که وقتی شعری از بر می کند منتظر می ماند که برق شعفی شاید توی چهره ی مخاطبانش بنشیند. چنین انتظاری روح آدم را می خراشد، انگار که روح آدمی یک لوح گچی باشد که مدام کسی با ناخن می کشد رویش ، آرام آرام با عبورِ آرامَش از کنار چیزی که تو به خون دل خلقش کردی.
و این ندیدن ها یا دیدن ها و عبور کردن هاست که روزی لوح دل آدم را از کمر می شکند چنان که دیگر به هیچ مرهمی متصل نشود.
زهرا

۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

زنی که توی ذهن من است!!!!


امروز عجیب زنی توی وجود من رخنه کرده و اصلن خیال بیرون آمدن ندارد.
انگار دلم شور بچه ام را بزند چند بار خواستم بلند شوم سوئیچ ماشین را بردارم بروم دو تا خیابان بالاتر جلوی مدسه اش بایستم تا زنگشان بخورد. بعدن چشم بیندازم میان دختر بچه هایی که دارند آرام و تند ازتوی حیاط رها می شوند توی کوچه تا پیداش کنم که چطور کیف صورتی اش را به کول انداخته و کمی دمق می آید. دو سه نفری هم هستند لابد، بچه که تنها نمی ماند دو سه تا رفیق همیشه دور و برش هستند! اگر به پدر مادرش برود.
بعدن بیاید بنشیند توی ماشین به اصرار کمربند را ببندد و بعد بپرسد نتیجه ی انتخابات امریکا چه شد. لابد وقتی بفهمد کاندیدای مورد علاقه ی والدینش برنده شده لبخندی می زند و شاید حتی پای بوگندویش را از توی کفش در بیاورد و من مجبور شوم پشت چراغ قرمز چشم غره ای نصیبش کنم. بعدن کمی غر بزند و سر راه از بیکری یک بسته نان خامه ای بخرد که مثلن ما را خوشحال کند و باز بپرد بالا و صدای پخش ماشین را که من کم کرده ام، بلند کند.
هی خانم! خانم محترمی که توی کله ی من هی بالا و پایین می روی یک لحظه محض رضای خدا گوش بده. خانم محترم من فقط یک سوال دارم ورای سوالاتی مثل این که تو که الان نه دختر بچه ای داری و نه ماشینی سوال مهم این است که این دختری که توی خیال هی حواست جمعش است که بدوی پیَش تا جلوی در مدرسه علّاف نشود موهایش چه شکلی ست؟ احتمالن ... اگر خوب یادم باشد احتمال زیاد .. یعنی آن دختر بچه جیغ جیغویی که توی کله من پرسه می زند موهایش یک جورهایی فرفری است توی هم فر خورده و بلند است یک گل سر کوچک پارچه ای هم یک جایی توی کله اش خود نمایی می کند مثل این که یک جور دست غیر واقعی نگهش داشته باشد. 

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

نون پیچ پیچی


چه کار سختیه رسپی نوشتن اونم راجع به پخت نون، ولی من تلاشم رو می کنم.
مواد لازم :
نیم کیلو آرد گندم
یک لیوان شیر یا آب (بهتره نصف نصف از شیر و آب استفاده کنید ولی اگر همه رو از آب استفاده کردید مشکلی پیش نمی آد)
خمیر ترش دو قاشق مربا خوری
بکینگ پودر یک قاشق مربا خوری
نمک یک قاشق مربا خوری
شکر یک الی دو قاشق مربا خوری (بسته به این که دوست دارید نون شما چقدر شیرین باشه حتی م یشه تا سه قاشق هم توی مایه خمیر ریخت)
روغن مایع دو قاشق سوپ خوری
زرده تخم مرغ و کره برای روی نون
 
آرد و خمیر ترش و بکینگ پودر و نمک و شکر رو توی یک ظرف با هم خوب مخلوط کنید. بهتره پیش از مخلوط کردن آرد رو خوب الک کنید. بعد نصف مقدار مایعی که دارید (شیر یا آب) رو اضافه کنید، و مدام خمیر رو ورز بدید. روغن مایع رو اضافه کنید و بعد باقی مایع رو. اگر دیدید خمیر هنوز توی ورز دادن به دستتون می چسبه کمی آرد اضافه کنید. بعد از این که خوب ورز دادید خمیر رو توی یه ظرف در دار بگذارید که دو ساعت بمونه. بعد از دو ساعت حجم خمیر شما تقریبن دو برابر شده.
برای درست کردن نون هایی که توی عکس می بینید تکه های خمیر رو بردارید و به شکل استوانه های دراز و کم قطر درشون بیارید. این کار رو راحت می شه روی تخته کرد اگر تخته مناسب ندارید یه تکه سفره یک بار مصرف روی میز یا کابینت بندازید و خمیر رو با دست باز کنید. سه تا از این استوانه ها درست کنید و توی سینی از قرارشون بدید بالای همه رو با دست به هم بچسبونید و بعد مثل گیس ببافیدشون. نهایتن انتهای خمیر ها رو هم به هم بچسبونید. بگذارید نیم ساعت توی سینی در هوای آزاد بمونن. (بیشتر نه) اگر حجم نون هاتون زیاد شد بهتره چند جای نون رو با کارد برش بزنید و برای چخت آماده کنید.
 
روی خمیر رو کمی زرده ی تخم مرغ بمالید و توی فر یا کیک پز بگذارید. از اونجایی که من فر ندارم مجبورم فر رو با یک ماهیتابه و فویل آلومینیومی شبیه سازی کنم. کمی قبل از پخت زیر ماهیتبه رو روشن می کنم و شعله پخش کن می گذارم.
اگر از فر استفاده کردید یا کیک پز بعد از حدود ده دقیقه روی نون ها کمی کره بمالید و بگذارید یکی دو دقیقه بگذره و بعد درش بیارید.
ولی برای افرادی که مثل من فر ندارند برای این که روی نون ها طلایی بشه باید بعد از پنج شش دقیقه نون ها رو پشت و رو کنید و بگذارید پنج دقیقه دیگه بمونه. در نهایت نون ها رو باز پشت و رو کنید و کره بمالید. دو دقیقه بعد نون ها حاضرن.

اگر دوست دارید می تونید به خمیر کشمش اضافه کنید یا گردو. اگر هم دوست داشته باشید می تونید نصف قاشق چای خوری زعفرون دم کنید و موقع اضافه کردن مایع به خمیر اضافه کنید.
نکته بعدی اینه که بهتره آب یا شیرتون کمی گرم شده باشن.