۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

زنی که توی ذهن من است!!!!


امروز عجیب زنی توی وجود من رخنه کرده و اصلن خیال بیرون آمدن ندارد.
انگار دلم شور بچه ام را بزند چند بار خواستم بلند شوم سوئیچ ماشین را بردارم بروم دو تا خیابان بالاتر جلوی مدسه اش بایستم تا زنگشان بخورد. بعدن چشم بیندازم میان دختر بچه هایی که دارند آرام و تند ازتوی حیاط رها می شوند توی کوچه تا پیداش کنم که چطور کیف صورتی اش را به کول انداخته و کمی دمق می آید. دو سه نفری هم هستند لابد، بچه که تنها نمی ماند دو سه تا رفیق همیشه دور و برش هستند! اگر به پدر مادرش برود.
بعدن بیاید بنشیند توی ماشین به اصرار کمربند را ببندد و بعد بپرسد نتیجه ی انتخابات امریکا چه شد. لابد وقتی بفهمد کاندیدای مورد علاقه ی والدینش برنده شده لبخندی می زند و شاید حتی پای بوگندویش را از توی کفش در بیاورد و من مجبور شوم پشت چراغ قرمز چشم غره ای نصیبش کنم. بعدن کمی غر بزند و سر راه از بیکری یک بسته نان خامه ای بخرد که مثلن ما را خوشحال کند و باز بپرد بالا و صدای پخش ماشین را که من کم کرده ام، بلند کند.
هی خانم! خانم محترمی که توی کله ی من هی بالا و پایین می روی یک لحظه محض رضای خدا گوش بده. خانم محترم من فقط یک سوال دارم ورای سوالاتی مثل این که تو که الان نه دختر بچه ای داری و نه ماشینی سوال مهم این است که این دختری که توی خیال هی حواست جمعش است که بدوی پیَش تا جلوی در مدرسه علّاف نشود موهایش چه شکلی ست؟ احتمالن ... اگر خوب یادم باشد احتمال زیاد .. یعنی آن دختر بچه جیغ جیغویی که توی کله من پرسه می زند موهایش یک جورهایی فرفری است توی هم فر خورده و بلند است یک گل سر کوچک پارچه ای هم یک جایی توی کله اش خود نمایی می کند مثل این که یک جور دست غیر واقعی نگهش داشته باشد. 

هیچ نظری موجود نیست: