۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

تایم کات!



مثلن ممکن است آدم یک جور خواب هایی ببیند از این مدل ها که من هر شب هر شب می بینم. ولی بعضی هاشان واقعن عجیبند.
نمی دانم چطور می شود آدم سرش را بگذارد روی بالش و خواب ببیند تلویزیون خانه ی پدری اش را روشن کرده و همین طور که دارد از توی یخچال شیر برمی دارد که بریزد توی لیوان و صبحانه ای بخورد و بزند به چاک و برود پی بدبختی اش، می شنود که گوینده ی اخبار دارد چیزی راجع به سخنرانی رئیس جمهور می گوید، بعدن یک دفعه با شنیدن صدای رئیس جمهور شیر بپرد به گلوی آدم چرا که صدای سید محمد خاتمی است که دارد راجع به سفر اخیرش به یکی از کشورهای اروپایی می گوید و وقتی بر می گردی همان لبخند قدیمی اش را چاشنی کلمه ها کرده.
 آدم با این که خواب است ولی فکر می کند دارد خواب می بیند. من توی خوابم رفتم سمت اتاقم، فورن رفتم ها بی آن که تکلیف آن قطره شیری که پریده به گلویم را روشن کنم، همین طور که سرفه می کردم و همه را از خواب پرانده بودم، کسی هم اعتراضی نداشت که چرا سر صبحی این قدر شلوغ می کنی، لپ تاپم را روشن کردم و رفتم توی یکی از سایت های خبری دیدم و آن جا هم چیزهای عجیب غریبی نوشته،قیمت دلار را چک کردم و دیدم ششصد و چهل تومان است! چنان هیجان زده بودم که نمی دانستم کجای دنیا ایستاده ام! تازه فهمیدم که اصلن من چرا خانه ی پدری ام هستم؟! ولی اعتنایی نکردم.
 تلفن را برداشتم و شماره ی میم گرفتم، صدایش کمی خسته بود ولی خوش اخلاق بود، گفت: «چه خبره سر صبحی؟»
 گفتم: « تو هم مگه ایرانی؟!»
کمی مکث کرد و ادامه داد:« باز دچار اون فراموشی شدی؟»
گفتم: «کدوم؟»
گفت: « باش تا بیام دنبالت بریم آمپولتو بزنی!»
گفتم:«آمپول چی؟»
با بی حوصلگی گفت: «چند ماهی هست، این مشکل برات پیش اومده، یهو ریست می شی به چند وقت قبل»
گفتم: « فاااااا....»
درآمد که:« الان فکر می کنی کِی باشه؟»
کمی فکر کردم و گفتم: « من مالزی ام!»
گفت:« به فنا رفتیم. باش تا بیام.»
نگران بودم که اگر آمپولم را بزنم چه چیزهایی باز یادم می آید و اصلن ایده ای نداشتم آن وقت و ساعت که تلفن توی دستم مانده و خودم را توی آینه می بینم که موهای مصری بلوطی رنگی دارم توی چه سالی دارم زندگی می کنم. اصلن شک داشتم کی هستم. فقط می دانستم خاتمی رئیس جمهور است و خانه ی پدری ام شبیه قبلن هاست، زیر چشم هام کمی گود افتاده و واقعن نمی دانستم این که میم می گوید توی خواب است، یا بیداری، توی خواب نمی دانستم خواب دیده ام یا توی خواب بیدار بوده ام که دلار ششصد و خورده ای تومن می ارزد!

۴ نظر:

? گفت...

با هم خوبه که تو خوابهات هنوز هم امید به وفور هست و "زمان" را تو اونا میشه مثل نمک کته بچشی و تنظیم کنی. البته منظورم این کته های مالایایی نیست که آدم را یاد آقای الفنون میاندازند!

Unknown گفت...

:))) همه خواب هام هم چنین نیستن.

حدیث گفت...

خوبه اینطوری حوصلت هم شبا سر نمیره. منم ازین خوابا زیاد میبینم. یبار خواب دیدم بچه همسایمونو بردم حموم. همچین که گرفتمش زیر شیر آب فهمیدم بچه هه کاغذیه! :)) ینی تو خواب مردم که این بچه هه نمیره فقط!

Unknown گفت...

=))))))))))