دیشب آخرین قسمت از فصل دوم How I met Your Mother رو دیدم، یه جایی آخرهاش تد یه مونولوگ داره که می گه:
«لیلی و مارشال ازدواج کردن و من و رابین از هم جدا شدیم و به هر سختی که بود به چیزهایی که می خواستیم رسیدیم، رابین یه مدت توی آرژانتین زندگی کرد، توی مراکش، یونان و روسیه، حتی یه مدت هم توی ژاپن بود و من... منم با مادرتون آشنا شدم، فکر می کنم اگر واقعاً با خودتون رو راست باشین و بگید از زندگی چی می خواید، زندگی اونو بهتون می ده...»
«لیلی و مارشال ازدواج کردن و من و رابین از هم جدا شدیم و به هر سختی که بود به چیزهایی که می خواستیم رسیدیم، رابین یه مدت توی آرژانتین زندگی کرد، توی مراکش، یونان و روسیه، حتی یه مدت هم توی ژاپن بود و من... منم با مادرتون آشنا شدم، فکر می کنم اگر واقعاً با خودتون رو راست باشین و بگید از زندگی چی می خواید، زندگی اونو بهتون می ده...»
۲ نظر:
uhm...doroste!
سلام
همه مون رو داره کرم می خوره ...مثل یه سیب ....
ارسال یک نظر