۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

چی رو انتخاب می کنین؟

اگر باز متولد بشید و بتونید تعیین کنین که کی و کجا باشید، چی رو انتخاب می کنین؟

من اگر چنین حقی داشته باشم، یه دختر شیرینی فروش می شم. البته نه شیرینی فروش فیلسوف یا شاعر فقط یه شیرینی فروش که تمام کارش اینه که توی دستش دستکش کنه و وقتی مردم از پشت شیشه بهش شیرینی رو نشون می دن بگذاره توی قوطی همین! چیزی بیشتر از اون ندونه و نیاز هم نداشته باشه. مدام لبخند بزنه و به ملت بگه مبارک باشه. عاشق پسر صندوق دار بشه و توی 18 سالگی باهاش ازدواج کنه و توی 23 سالگی دو تا بچه داشته باشه .روزی دوبار باهاشون دعوا کنه و تا آخر عمرش فارغ از دانستن شیرینی بفروشه به معلم ها، مهندس ها، دکتر ها، شاعر ها، نقاش ها، فیلسوف ها، عکاس ها، رفتگر ها ، آرایشگر ها و هرگز نپرسه خانم شغل شما چیه؟ یا آقا شما توی کدوم قسمت ادارتون کار می کنید؟ زندگی محدود به یک شیرینی فروشی! این چیزی است که شاید من انتخاب می کردم آنقدری جا نیست که همه جایشان بشود ولی آنقدری راحت هست که بوی شیرینی را تا آخر عمرت تاب بیاوری.

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

واقعا!من که باور نمی کنم تو همچین چیزی انتخاب کنی

Unknown گفت...

چطور؟

لیلا+ گفت...

من صندوقدار همون شیرینی فروشی میشم که هم اسلام در خطر نیفته و هم از ازیاد جمعیت جلوگیری کنم

بیبین کارادا!
:)

Unknown گفت...

خدایا می بینی یه صندوق دار شیرینی فروشی ام به من نمی رسه ؟ بیبین کارادا!
=))
=))

نفيسه-ق گفت...

من مطمئنم كه شيريني فروش نمي شدم و مطمئنم كه اگه توام اين حقو داشتي اينو انتخاب نمي كردي.
من فكر مي كنم و دوباره مي يام مي گم دوست داشتم چي مي شدم.قبوله؟

Hassan گفت...

نظر ندادن را.

میم. ح. میم. دال گفت...

نمیدونم واقعا آیا دختر شیرینی فروش اینقدر فارغ از مسائل و پیچیدگی های زندگی هست که گفتی یا نه! توی قصه ها شاید اما توی وقعیت نمیدونم. من دلم میخواست مربی فوتبال بشم :دی

Unknown گفت...

به نفیسه : قبوله!
به محمد: البته هیچ کس فارغ از دردسر های زندگی نیست. ولی فقط این دختر شیرین فروشی که گفتم می تونه فارغ از خیلی مشکلات باشه.

رهگذر گفت...

شاید اولش این "ندونستن" خیلی وسوسه انگیز باشه، ولی...هر کار می کنی که بشه...می بینی باز...ای روزگار...
زمونه ناجوری شده.
"خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان؛ اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن؛ لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز."
«دکتر شریعتی»

خودی من گفت...

خدا وکیلی فکر می کنی بتونی ندونی؟!!!!!!!! من بعید می دونم اگه تویی که من باب سر در آوردن از کار تنور خودتو می سوزوندی
و من گفتم بر عکس حسن نظر دادن را........:))
منتم بگذارم سرت که خیلی خسته بودم ولی وبت را تا انتها خواندمی عزیز برادر یه 2 کیلو نون خامه ای لطفا..خانم مهندس:)

ع ن گفت...

باز هم کارت حرف داره.. تغییر شغل هم که میدی میخوای بری دختر شیرینی فروش بشی که "زبون" بفروشی!!!