۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

کلاهتو قاضی کن


برای امیر مقدم و البته هر فرد دیگری که بخواندش.
داستان از این قراره که هر کسی باید یه روزی یه جایی انتخاب کنه و توی این انتخاب هاش مسلماً یه چیز هایی رو از دست می ده و یه چیز هایی رو به دست میاره و همه ی ما این جمله رو حفظیم " ببین چی رو از دست می دی و چی رو به دست میاری "
حالا واقعاً چند بار توی زندگی کلاهمون رو قاضی کردیم و از خودمون این رو پرسیدیم و بعد پا گذاشتیم روی احساسات زود گذری که گاهی مانع انتخاب های درستومن می شه؟ بچه که بودم وقتی از یه لباسی خوشم می اومد ولو برام تنگ یا گشاد بود هی به مامانم اصرار می کردم برام بخردش ولی اون همیشه مخالفت می کرد، حالا دیگه نه قضیه در حد لباس خریدنه و نه مامانم توی تصمیم هام نقش اصلی رو بازی می کنه. گاهی باید پا گذاشت روی بسیاری چیز هایی که حتی نمی شه گفت دوستشون داریم ما خیلی زود عادت می کنیم، به یک اتاق، به یک دانشگاه، به دوست هامون، به خیلی چیزهای دیدنی و ندیدنی، ما به چیزهایی که عادت می کنیم علاقه مند می شیم ولی شاید بهتر باشه به چیز هایی که علاقه داریم عادت کنیم، شاید. به نواختن سه تاری که گوشه اتاق دلش برامون تنگ شده، به خووندن کتاب هایی که به بی صدایی ما رو صدا می زنند، به تصور هدف هایی که خیلی هم دور نیستند، شاید باید یادمون باشه که ما به خیلی چیز هایی علاقه داشتیم و امروز انگار یادمون رفته ، شاید باید سری به دفترچه خاطرات یک سال پیشمون بزنیم، به مامانمون زنگ بزنیم و حتی اگه دلمون براش تنگ شده پشت تلفن با هم گریه کنیم، می تونیم یه شاخه گل برای خودمون هدیه بخریم.
نمی دونم چرا گاهی یادمون می ره که قبلاً ها چقدر خفن بودیم، توی دانشکده توی دوستامون، توی معرفت، توی خیلی چیزها... ولی زندگی همه چیز رو یادمون میاره.

۱۳ نظر:

Hassan گفت...

نمیدونم چی بنویسم

Unknown گفت...

حتماً که نباید چیزی بنویسی!

Hassan گفت...

آخه دوست داشتم و درست دیدم که بنویسم . پس نوشتم.s

رامتین جباری گفت...

گاهی یادمون میره قبلاها چقدر بیشتر بودیم!

Unknown گفت...

آره رامتین یادمون می ره!

7805 گفت...

والا بابام جان دروغ چرا تا قبر آآآآ... تا جایی که من بخاطر می آورم در کلام تو همیشه فلاش بکی به گذشته وجود دارد (قبول نداری از دوستان یک آماری بگیر). مرا به یاد یکی از دوستان می اندازی که هر یک کیلومتری که رانندگی میکند 1500 بار در آینه پشت سرش را نگاه میکند. بدان و آگاه باش که اینکار حواس آدم را از جلو پرت کرده و باعث تصادف میشود. نوعی از این تصادفهای ناگهانی (چنانچه افتد و دانی) ممکن است بلانسبت نشستن سر نوعی از "سفره" باشد.
من جای تو باشم رانندگیم را میکنم آینه را هم میچسبانم به طاق... ولی اگر خواستی بزنی کنار، برای خودت گل و بستنی قیفی و [..]فیل بخری اشکال که ندارد هیچ مستحب هم هست!

Unknown گفت...

نوعی سفره؟

رهگذر گفت...

"...ولی شاید بهتر باشه به چیز هایی که علاقه داریم عادت کنیم"
خوب بود اگه همیشه اینطور می شد،ولی...

Amir گفت...

"گاهی یادمون میره قبلاها چقدر بیشتر بودیم!"
خیلی خوب قضیه رو گرفتی....

ليلا+ گفت...

مهم نيست كه يادت ميره چون هنوزم خفني بين دوستات، توي معرفت و تو خيلي چيزهاي ديگه...

:)

بی سایه گفت...

چقدر جالب...ولی اصلا جالب نیست...نمیدونم امیر کیه ولی هر کی هست نقاط مشترک زیادی داریم...ولی یه چیزی یادت باشه،علاقه ی واقعی هیچ وقت عادت نمیشه و در ضمن،بیشتر از این که کلاهو قاضی کنی باید کلاهتو سفت بچسبی،چون بعضی کلاهارو وقتی باد می بره،دیگه نمیتونی بگیریش...لااقل وقتشو نداری..."بزن آن پرده...اگرچند تو را سیم از آن ساز گسسته..."

Unknown گفت...

به بی سایه : آره نقاط شترک زیاد دارین. سه تار، شهر محل زندگی تون، زندگی دانشجویی، بی کله بودن، خوش خوابی، و خیلی چیز های دیگه که اصلاً ممکنه من ندونم.

7805 گفت...

اینجا آسمان ابریست، آنجا را نمیدانم...
اینجا شده پائیز، آنجا را نمیدانم...
اینجا فقط رنگ است،آنجا را نمیدانم...
اینجا دلی تنگ است،آنجا را نمیدانم.

وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد!

هی با خود فکر می کنم, چگونه است که ما، در این سر دنیا، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است!
... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن

دکتر شريعتي