۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

کرفسیدگی


والله من دیشب نه خیلی سیر بودم نه خیلی گرسنه. ولی خب خواب می دیدم که توی خیابون داشتم می رفتم یه بچه ای با ترولی هی می زد به من از پشت سر، من یه بار به روی خودم نیاوردم، دوبار به روی خودم نیاوردم، یه بار گفتم بچه عقب وایسا تا این که بار آخر زدم پس کله اش، کله اش که از ته تراشیده بودند دینگ صدا داد.
در صحنه بعد من بودم که پسر بچه رو که حالا به شکل یه کرفس در اومده بود توی دستم گرفته بودم. کرفسی که برگهاش رو تراشیده بودند.
پدر و مادر بچهه از من شکایت کردند که من زدم توی سر پسرشون و پسرشون به شکل کرفس در اومده و من که مدام توی دادگاه ها با یه بوته کرفس کچل توی دستم بالا و پایین می رفتم.
سرآخر، توی یه دادگاه کلی گریه کردم که باور کنین من قصد نداشتم پسر شما کرفس بشه، بالاخره اونا از شکایت خودشون صرف نظر کردند و همون لحظه کرفس که مونده بود روی میز دادگاه به پسر بچه تبدیل شد.

نتیجه اخلاقی: ترولی رو دست بچه ندید. اگر هم دادید منتظر عواقبش باشید. حالا کرفس خوبه بچه اگه یه جور سبزی دیگه از آب در بیاد باید چه کرد؟
نتیجه مهم تر: سر به سر من نذارید چون ممکنه کرفستون کنم.