« و گفت: ابراهیم
علیه السلام اسماعیل را گفت: ای پسر! در خواب دیدم که
ترا قربان همی باید کرد. گفت: ای پدر اگر نخفته ای آن خواب ندیدی.» -- ذکر شیخ ابوعلی دقاق
شاید اغراق نباشد اگر ادعا کنم عید قربان روز رستگاری بشریت
بود اگر لختی به چرایی این عید فکر می کردیم، که اگر چرایی این عید را ندانیم کشتن
گوسفند و کاشتن درخت هر دو در یک راستا و دقیقن چیزی مخالف چرایی این عید است.
یادم هست روزی سرکلاس ادبیات دبیر خوش
ذوق ما داستان مردی را تعریف کرد که تصمیم گرفت برای خاطر خدا از چیزهایی که بیش
از همه دوستشان دارد بگذرد، از مال و اولاد و همسر! نه که کارد بردارد و سرشان را
گوش تا گوش ببرد، نه! از همه شان گذشت! چقدر این روایت به دل آدم می نشیند. رسیدن
به حقیقت برای آن مرد چنان ارزش داشت که حاضر شد بگذرد از هر آنچه موجب آرامشش بود
و رفع نیاز، که شاید بی نیازی را در حقیقت جویی می شود خلاصه کرد. مسئله رسیدن به
نقطه ای ست که ابراهیم به آن رسید. به
نقطه ای که می شود از همه آن چه که تعلق خاطری به آن داریم بگذریم، برای ابراهیم چیزی
از فرزند دیر یافته اش عزیز تر نبود، چه رنجی از این بالاتر که پاره ای از وجودت
را ذبح کنی، هبوط آن قوچ لحظه ی آرامش بود، بعد از آن تلاطم نفس بین ایمان داشتن و
نداشتن لحظه ی به آرامش رسیدن است.
منسکی که از این عید مانده شاید فقط نمادی است از کل
داستان، شاید کوچک ترین جزء است از کل، همه ی حجاج به قصد عرفان به حج نمی روند،
گاهی به قصد رفتن و باز کردن دِینی ست از سر، گاهی برای خودنمایی و گاهی به دلیلی
که کسی نمی داند، ولی عید قربان عید کشتار نفس است، برای رسیدن به حقیقت.
هر چند در ایران اتفاق تازه ای نمی افتد، گوسفندانی که در
عید قربان در خانه ها به رسم عید ذبح می شوند در روزهای عادی در کشتارگاه ها به
قصد تامین خوراک. پس چیزی چندان متفاوت رخ نمی دهد.
* خواهی که تو را کعبه کند استقبال/ مایی و منی را به منا قربان کن (مولوی)