۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

Emmenez-moi...مرا ببر




حوالی بندرگاه، وقتی بارها و غصه هایم را بسته ام.
آن ها می رسند، قایق های سنگین و زیبای پرمیوه­.
همه ی دنیا را گشته اند،
با خودشان فکرهای غریبانه آورده اند،
و کمی از سراب آبی آسمان را.
بوی کشورهای ناشناخته را می کشند،
بوی تابستان های جاودانه را.
آنجا که می شود کنار ساحل هایش عریان ماند.

 از زندگی فقط،
می خواهم قایق را ببرد سمت آسمان شمالی
دوست دارم، آن آسمان خاکستری را تمیز کنم.
مرا به انتهای زمین ببر،
مرا به سرزمین ناشناخته ببر،
گمانم این محنت کنار خورشید،
این همه دردناک نیست.

در بساط پیاله فروشان بندرگاه
وقتی رو به روی آب
از عشق و زن حرف می زنیم،
و یک لیوان توی دستمان مانده.
انگار چیزی نمی فهمم.
هوش از سرم می پرد.
در همان تابستان شگفت
کنار ساحل، بازویش را می چسبم.
جنون عشق در وجودم می دود،
و من آرزوهایم را حلق آویز می کنم.
وقتی بساط پیاله فروشان جمع می شود،
و آب دریا بالا می آید،
تا صبح خواب می بینم،
کنار اسکله مانده ام.
مرا به انتهای زمین ببر،
مرا به سرزمین ناشناخته ببر،
گمانم این محنت کنار خورشید،
این همه دردناک نیست.

یک روز  زیبا،
وقتی این قایق کوچک زیبا 
از اسکله برود،
در مخزن زغال کار خواهم کرد.
جاده می رساندت
به رویاهای کودکی ام تا آن جزیره ی دور،
جایی که هیچ کار جز زندگی نمی شود کرد.
آن جا که دخترهایش خمارند،
با تمام وجود لذت خواهی برد، می دانم!
از بوی گردن بند های گل مست خواهی شد.

پرواز خواهم کرد،
گذشته ام را ترک خواهم کرد.
بی آن که پشیمان شوم،
بی آن که قالب تهی کنم یا دلم تنگ شود.
با تمام وجود می خوانم،

مرا به انتهای زمین ببر،
مرا به سرزمین ناشناخته ببر،
گمانم این محنت کنار خورشید،
این همه دردناک نیست.
مرا به انتهای زمین ببر،
مرا به سرزمین ناشناخته ببر،
گمانم این محنت کنار خورشید،
این همه دردناک نیست.

ترجمه ی زی زی





Vers les docks, où le poids et l'ennui
Me courbent le dos
Ils arrivent, le ventre alourdi de fruits,
Les bateaux

Ils viennent du bout du monde
Apportant avec eux des idées vagabondes
Aux reflets de ciel bleu, de mirages
Traînant un parfum poivré
De pays inconnus
Et d'éternels étés,
Où l'on vit presque nu,
Sur les plages

Moi qui n'ai connu, toute ma vie,
Que le ciel du nord
J'aimerais débarbouiller ce gris
En virant de bord

Emmenez-moi au bout de la terre
Emmenez-moi au pays des merveilles
Il me semble que la misère
Serait moins pénible au soleil

Dans les bars, à la tombée du jour,
Avec les marins
Quand on parle de filles et d'amour,
Un verre à la main

Je perds la notion des choses
Et soudain ma pensée m'enlève et me dépose
Un merveilleux été, sur la grève
Où je vois, tendant les bras,
L'amour qui, comme un fou, court au devant de moi
Et je me pends au cou de mon rêve

Quand les bars ferment, et que les marins
Rejoignent leurs bords
Moi je rêve encore jusqu'au matin,
Debout sur le port

Emmenez-moi au bout de la terre
Emmenez-moi au pays des merveilles
Il me semble que la misère
Serait moins pénible au soleil

Un beau jour, sur un raffiot craquant
De la coque au pont
Pour partir, je travaillerai dans
La soute à charbon

Prenant la route qui mène
A mes rêves d'enfant, sur des îles lointaines,
Où rien n'est important que de vivre
Où les filles alanguies
Vous ravissent le coeur en tressant, m'a-t-on dit
De ces colliers de fleurs qui enivrent

Je fuirai, laissant là mon passé,
Sans aucun remords
Sans bagage et le coeur libéré,
En chantant très fort

Emmenez-moi au bout de la terre
Emmenez-moi au pays des merveilles
Il me semble que la misère
Serait moins pénible au soleil

Emmenez-moi au bout de la terre
Emmenez-moi au pays des merveilles
Il me semble que la misère
Serait moins pénible au soleil



traduit par ZZ





۶ نظر:

رامتین جباری گفت...

تبریک میگم، ترجه ی خیلی روانی بود.. و یه انتخاب خوب.. و.. یک ترانه ی شنیدنی
آرزو میکنم شبی تو یکی ازون کافه های قدیمی پاریس باهم از همه جا و هیچ جا گپی بزنیم

Unknown گفت...

مرسی. منم آرزو می کنم. البته قبلا با نازلی آرزو کردیم تو هم توی آرزومون بودی :)

مردانیان گفت...

ترجمه ی داستان هایت خیلی بهتر بود
متأسفانه همان بوی معروف! ترجمه را می دهد.
برای برگردان شعر،کمی زود خیز برداشتی
باید با شعر بیشتر آشنا شوی
به ازین باشی

Unknown گفت...

برای داستان چند سال طول کشید تا بوش کم شد برای شعر هم شاید کمی بیشتر طول بشکه تا بوی ترجمه کم بشه .

هشتمین روز گفت...

اولین باریست که با این اسم کامنت می گذارم؛ خواستم خواهش کنم اگر همچنان به این وبلاگ لطف دارید، و مایلید لینکش را در کنار وبلاگ داشته باشید، اسم "فرسودگی" را تغییر دهید...

فرسودگی ام را دوست داشتم، اما دیگر به پایان رسیده...

ناشناس گفت...

j'aim bocoup;)