۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

به خوابم نیا ...


صبح شد، تو ریشت در آمد، ما با یک چنگال مشترک صبحانه خوردیم، تو پدرم شدی،  من مادرت، چقدر زندگی ملامت بار ما شبیه فیلم هایی ست که ندیده ایم، می شود  برایش ساز کوک کرد، دیگر برایم ساز نزن، می خواهم فراموش کنم. دیگر توی  خواب هم حتی برای خاطر من نخند، دیگر پشت اسم من توی خواب هام جان ردیف  نکن، دیگر روز تولدم را فراموش کن، برایم سیب نیاور، از من نخواه برای این که برسی تا شماره ی سی بشمارم، نخواه چشم هام را ببندم، برایم شعر نخوان، بگذار به حال خودم بمیرم. دیگر آغوشت را توی حیاط برایم باز نکن، من هم دیگر نمی پرم میان بازوهات، دیگر شب ها توی اتاقم به باد زنگ بالای پنجره فوت نکن، دیگر نگو عاشق پرنده هایی، دیگر به جای من زیر باران های پائیزی جا خوش نکن. 

از داستان «فقط کمی دوره می کنیم»-- زهرا میرباقری

۴ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر زبیاعزیزم کاملش کو؟

ناشناس گفت...

ماهي يك پست!
گويا اين فقط دلار نيست كه گران شده...

اولین کسی بود که گفت...

پیشاپیش تولدت مبارک.

Unknown گفت...

ای کاش رسم ونشانی گذاشته بودی اولین کسی که گفتی :)