فردا روز تولد یک دختراست با موهای مشکی بلند که گاهی از دو طرف می بافدشان. هر چه سعی می کند چیزی بنویسد و هرچه می نویسد خوب از آب در نمی آید. دلش از رسم زمانه پر است ولی کلمه ها سر سازگاری ندارند. دلش برای کسانش تنگ است ولی فاصله حقیقتی ست که هرگز کتمان نمی شود.
ای
کاش می شد قدر یک عصر پاییزی می رفتم شهر خودم و توی یکی از صدها کافه ای که توی
شهر زیبای خودم هست با کسانی که حرف هم را می فهمیم کمی حرف می زدیم، نه کمی سکوت
می کردیم و توی همین سکوت کمی نگاه همدیگر را می پاییدیم. توی یک کافه وسط محله ی
جلفا مثلن یا کافه ای که درست رو به روی کوچه ی ما باز شده بود، یا کافه ای رو به
روی یک ایوان بزرگ که وقتی واردش می شدی انگار غم تمام عالم را یک جا روی ایوان می
شد جا گذاشت و نشست سر یکی از میزهاش.
* با توجه به شعر فروغ :
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
۴ نظر:
اینطوری میگین،آدم یه طوری میشه "چنین هدیه تولدی" رو نمی تونه بده ;)
تولدت مبارک خانم میرباقری :)
اینهم رسم و نشان:
"اگر پیشم نشینی دلنــــشانی
وگر غایب شوی در دل نشان هست"
ممنون رهگذر عزیز :)
به اولین کسی که گفت :
«آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند, بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند؟»
ارسال یک نظر