وقتی
سوار فری شدیم هنوز درست و حسابی نمی دانستیم چه چیزی آن طرف دریا انتظارمان را می
کشد. به غیر از ما، سه نفر ایرانی دیگر هم توی فری بودند که از قضا یکی شان را می
شناختم، توی گروه کُر کی بورد می زد و یادم هست صدای شش دانگی داشت و اپرا هم می
خواند. وقتی با لبخند و هیجان توئمان گفت «من هر وقت فرصت کنم میام پانکور و کلن ریفِرِش
می شم» فکر کردم شاید دارد زیادی تعریف و تمجید می کند پرسیدم «چی داره مگه؟» گفت «هیچی یه موتور می گیری و بعد..» دست هاش را جوری که انگار دارد به موتور گاز می دهد
پیچاند. زمان ثابت کرد «پانکور» جزیره ای دوست داشتنی ست که آدم دلش می خواهد باز
هم به آن جا سفر کند.
برخلاف
کوالا لامپور در آنجا خبری از وسایل نقیله ی عمومی و ماشین های رنگ وارنگ نیست.
شهر بر پایه ی وسایل نقیله ی دو چرخ است. دوچرخه و البته موتور سیکلت! توی خیابان
ها آدم ها از هر نژادی سوار موتور سیکلت شده اند و دارند تردد می کنند. هیجان و آرامش
به طرز عجیبی در این شهر کوچک و دور از هیاهو در هم آمیخته. خبری از رستوران های
زنجیره ای و آن چنانی نیست. اغلب رستوران ها غذای دریایی دارند و مالایی، بعضن
بسیار کثیف ند ولی رستوران های متوسطی هم می شود پیدا کرد که غذای نسبتن خوب
دارند. (توجه: اگر آدم ایراد گیر و وسواسی هستید هرگز به این منطقه سفر نکنید.)
ما در
پانکور کارهایی را انجام دادیم که هرگز انجام نداده بودیم از موتور سوار شدن و خطر
کردن گرفته تا خوردن ماهی شورهای ریزی که مالایی ها برایش سر و دست می شکستند و
البته راندن قایق موتوری در دریای مواج! چه ها کردیم و چه ها نکردیم بماند، همین بس که امروز صدای من درست و حسابی در نمی آید از جیغ هایی که روی آب کشیدیم. من که به امید دیدن توکا ها به آنجا رفته بودم فقط موفق شدم دوبار آن هم از فاصله و در حال پرواز ببینمشان ولی آدم آن جا خودش را جزیی از آرامش به حساب می آورد! و این به دیدن همه ی توکا ها می ارزد.
نمی شود
گفت مردمان کدام سمت شادترند، نمی شود هم گفت مردمان کدام سمت خوشبخت ترند. فقط به جرات می توان گفت پول برای مردمان آن جزیره ی کوچک تر کم ارزش تر است!