اصل مطلب اینه محمد من از این زمین گرده گنده متنفرم. همین. دلم می خواست هر وقت می خواستیم می تونستیم بریم جایی که می خوایم پیش کسایی که می خوایم. ولی این فاصله های روی زمین منطقی اند چون اگه همه بخوان یه جا باشند جاشون نمی شه.
گاهی سر حساب میشوم میبینم درخت درونم اینقدر شیرۀ جان و کود فکر و آب دیده خورده که شاخه هایش، گردن کلفت و تناور و در هم پیچیده، رفته اند به نا کجا آباد آسمان. آنوقت است که آرزو میکنم یک تبر بدستی پیدا شود و اول این نره غول گستاخ را با ضربتی سرنگون و ایضاً با ضرباتی خرده هیزم کند. و دوم جایش نهال نازکی بکارد که حتی یک نسیم هم بتواند آنرا به بازی بگیرد و همراه با هوهوی لالاییش، به چپ و راست تکانش دهد و...بخواباندش.
نمیدانم این درخت من با آن فاصله های تو ربطی داشت یا نه .... چیزی بقلم آمد، نوشتم
۶ نظر:
یاد سهراب سپهری افتادم...
منظورتو نمیفهمم...
یعنی فاصله ها به خاطر منطق ایجاد میشن؟ یا اینکه کلا این منطقیه که فاصله وجود داشته باشه؟ یا هر دوتا اینا که گفتم یکیه؟ :دی
اصل مطلب اینه محمد من از این زمین گرده گنده متنفرم. همین. دلم می خواست هر وقت می خواستیم می تونستیم بریم جایی که می خوایم پیش کسایی که می خوایم. ولی این فاصله های روی زمین منطقی اند چون اگه همه بخوان یه جا باشند جاشون نمی شه.
آره منم یاد سهراب افتادم.
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست.
گاهی سر حساب میشوم میبینم درخت درونم اینقدر شیرۀ جان و کود فکر و آب دیده خورده که شاخه هایش، گردن کلفت و تناور و در هم پیچیده، رفته اند به نا کجا آباد آسمان. آنوقت است که آرزو میکنم یک تبر بدستی پیدا شود و اول این نره غول گستاخ را با ضربتی سرنگون و ایضاً با ضرباتی خرده هیزم کند. و دوم جایش نهال نازکی بکارد که حتی یک نسیم هم بتواند آنرا به بازی بگیرد و همراه با هوهوی لالاییش، به چپ و راست تکانش دهد و...بخواباندش.
نمیدانم این درخت من با آن فاصله های تو ربطی داشت یا نه .... چیزی بقلم آمد، نوشتم
من هم نفهمیدم. ولی حتما ارتباطی داشته که کلمه ها ردیف شدند روی این صفحه سفید.
ارسال یک نظر