۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

It was exactly five in the afternoon.


هر کدام از ما یک " فردریکو گارسیا لورکا " درونمان داریم که برای آن " ایگناسیو سانجز مخیاس" مان ترانه ای می سراید، برای آنکه آن صحنه های موحش را لحظه به لحظه بنگارد، و اگر" شاملو" ی درونی هم داشته باشیم که بیاید آن ترانه را برایمان دکلمه کند، آن وقت شاید دیگر هیچ جای شک نماند که چرا می شود گاهی درست "ساعت پنج عصر" آنقدر دلمان شور آن را بزند که نکند در نبرد بین "من" و "دیگری" ، در نبرد بین "من" و " طبیعت" در نبرد بین " من" و آن " من" دیگرم، " من" نه بازنده که انگار طلسم شده ای در حال احتضار باشد، که می دانیم این ستیز یوز و کبوتر است ولی انگار این ران چشم انتظار آن شاخ مصیب بار است.
- - این ترانه را لورکا در روزی که مخیاس در میدان نبرد گاو بازی کشته شد، سروده با ترجمه و صدای احمد شاملو بشنوید.


۳ نظر:

7805 گفت...

آرنولد و پنه لوپه زنگ زدند و بابت تشابهی که قائل شده بودم خیلی تشکر کردند در ساعت 5 عصر
(که به وقت آنها میشود 6 صبح)

ملیکا گفت...

خواهر من دهانم را با خواندن این شعر سرویس کرده است (نقطه) یک داستان دیگر نوشته ام بیایید بخوانید و باز هم از آن نظر های پر بار بدهید که ملیکا را خوشحال می کند. (دو نقطه دی) (نقطه)

ملیکا گفت...

به این آقا / خانم 7805 هم سلام برسانید. بگویید که ما از ایشان در مدرسه بسیار استفاده می کنیم (نقطه)