۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

خواب!


خواب ها گاهی خیلی عجیب می شوند،
صدای داد و ناله می امد که نزن، مُردم، وای نزن، مرد نسبتاً پیری یک نمد بزرگ را می مالید، نمد مالی که دیده اید، کار وحشیانه ایست انگار هر چه پدر کشتگی با هر که دارند سر نمد خالی می کنند، اغلب صدا های غریبی هم از خودشان در می آوردند، هِی، ها، هِی، ها، انگار جانشان بالا و پائین می شود، تا کنج حلق می آید و باز پائین می کشد. هِی، ها، هِی، ها،
صدای داد و ناله از لای نمد می آمد، جز نمد خاکستریِ تیره چیزدیگری مشخص نبود، چند دقیقه بعد، خوب که نمد ضربه خورد و خوب که صدا بالا رفت، نمد باز شد و مرد جوان تری از داخلش بیرون آمد، تنش سفید بود و انگار این ضربه ها زیاد هم بی حالش نکرده بود، نیمه عریان و البته با لبخند! از لای نمد بیرون جست، بعد من فقط دفتر کوچکی را می دیدم که پیرمرد، توی آن جلوی ردیفی که عکس همان مرد کشیده شده بود جایی که یک ستون عقب تر نوشته بود، اولین سرکشی و نا فرمانی! نوشت، وقتش شده، و قتی این را می نوشت می خندید و البته وقتش شده را خیلی جالب و جوری نوشت که من هم خنده ام گرفت و البته کمی ترسیدم، یک شین کشیده و بی دندانه که ترکیبش با آن دو تا دندان آدمی زادی که بهش چسبیده بود درست شبیه چهره همان مرد بود.
بعد از آن چراغ ها روشن شد و مردم از سینما خارج شدند، و البته من هم بیدار شدم.

۷ نظر:

رهگذر گفت...

واقعا که خواب عجیبی... .
ولی جالبه ها، لگدمال کردنشون با هی،ها... گفتن و ریتم حرکتشون، البته نه برای جوانی که داخلشه!

Unknown گفت...

من فکر می کنم اون جوونی که داخلشه هر کدوم از ما می تونه باشه و اون پیرمرد، هم خب شاید زندگی...

محبوبه گفت...

عزیزم سعی کن شام کمتر بخوری.

Melica گفت...

اینجانب هنوز نمی دونم توی بلاگر چطوری میشه دوستان رو لینک کرد! میشه راهنمایی کنید لطفا؟!

زهرا جعفرزاد گفت...

salam zahra jan...mer30 ke oomadi...are...hal va havaye bachegi az saram paride...

7805 گفت...

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

Unknown گفت...

ملیکا جون همون طوری که توی بلاگفا لینک می کردی. منظورتو نمی فهمم شاید .