گارسون ته ریش داشت و پیراهن سفیدش را انداخته بود روی شلوار مشکی، به رسم کافی شاپ برگه را گذاشت تا سفارش بگیرد. یلدا هم نوشت، با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما، دو تا بشقاب مخصوص لطفاً، التماس دعا.
یک ربع ساعت بعد، همین طور که بستنی ها را روی میز می گذاشت، به یلدا گفت " خانم، من از اون برادرا نیستما"
پ . ن : من دوست دارم فعلاً این قیافه ای باشم، بد اخلاق و بد عنق! اصلاً یه چیزی شبیه آیکون دست به کمرسابق، شمام دوستهای خوبتون رو بپذیرید با سگرمه های در هم و موهای به هم ریخته!
۲ نظر:
بابا رشته دیگه.....چه انتظاری دارین؟!
چرا هیچ کس برای این پست کامنت نمیذاره!؟!
ارسال یک نظر