۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

هَپَر بودن!


چه چیزی را ؟ نمی دانم ! فقط می دانم می خواهم بنویسم. چند بار نوشتم و پاک کردم، ولی آن چیزی نبود که باید باشد. درد آدم اگر از این باشد که ندادند چی باید باشد می شود چیزی که خیلی ها اسمش را می گذارند سر در گمی، دیروز ثمین به من می گفت "باز به تو که می دونی چی می خوای، من که ..."
چیزی که برای هر آدمی ممکن است سوال بزرگی باشه این است که" من واقعاً چی می خوام"، همیشه وقتی توی سرمون پی حد بالایی می گردیم، پیدا کردنش سخت می شود ، گیج می زنیم، می شویم مات و مبهوت، یک جوری که انگار باید صدایمان بزنند هَپَر ( این اسمی است که من و پریا چند سال پیش ابداع کرده ایم، اسم فاعل از ریشه به هپروت رفتن است) دیشب دلم می خواست سر و کله کسی پیدا شود و چند دقیقه ای برایم تار بزند، ولی نشد، دلم می خواست شاید باران بزند به شیشه اتاق و من پنجره را باز کنم که آن هم نشد، دلم می خواست یک داستان جدید بنویسم، سعی هم کردم ولی طرحش به دلم نمی چسبید، من هم انتخاب کردم، تمام شب contrastive analysis خواندم و صفا کردم، شب هم روی کتاب خوابم برد و تا صبح خواب اجزای جمله دیدم. صبح که بیدار شدم دیگر واقعاً یک هَپَر به تمام معنا بودم که موهایم آشفته بود و کمی هم سرم درد می کرد.
یاد یک جمله ای افتادم که پارسال آخرین چهار شنبه دی ماه یک نفر قبل از رسیدن که به در ورودی پارکینگ به من گفت " من انتخاب می کنم، پس هستم "

۱۰ نظر:

Amir گفت...

می دونی چقدر حسرت این رو میخورم که من هم روزی سرم روی کتاب به خواب بره...

Unknown گفت...

حسرت کدومشو کتابه رو یا خوابه رو؟

محبوبه گفت...

اولا به خودم میگفتی برات تار می زدم
دوما بار اخرت باشه که مسواک نزده
می خوابی!

مینا گفت...

اهم اهم!!!اسم می دزدی؟!!!
اونم اسم مردمو؟!!!

میم. ح. میم. دال گفت...

همیشه یه کاری کردن بهتره از هیچ کاری نکردن و فکر کردن به اینکه چیکار باید بکنم و چی میشد که بشه و نشد. به همین علت معتقدم ما اونقدر هم آزادی انتخابمون بالا نیست و خیلی بودن خودم رو به انتخابگر بودنم ربط نمیدم. بیشتر بودن خودم رو به همیشه در حرکت بودن ربط میدم. یا به قولی هستم اگر میروم گر نروم نیستم! 

خودی من:) گفت...

و می نویسم برای مینا:
دیدی خواهر گرامییتون سر پیری به علت سر در گمی شخصییتی به بنده هم لقب هپر عنایت فرمودند!!!!!!!!!!
چی بگه آدم !!!!!!!!
اینم می نویسم برای شخص نویسنده
می دونی جالبیش چیه به نظر من هپر بهتر از ما می دونه می خواد چه کنه
منم شاید روزی بفهمم ولی فعلا اون بچه ای مه بهت گفتم تصمیم گرفته حتی به قیمت خفه شدن بزنه به قلب آب
بگذار یه ذره جواد بازی برات در بیارم به قول سیاوش قمیشی:)
باید پارو نزد ،وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش می برتت هر جا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست
........
منم چون شبها روی کتاب خوابم می برد و صبح هیچیش یادم نبود اینقدر اعصابم خرد بود:(
ولی حالا یاد گرفتم که این هم یه تفریحه و تصمیم گرفتم توی بالشتم به جای پر برگه های کتاب بریزم:)))

Unknown گفت...

به خودی من : البته بنده هپر رو به خودم گفتم :) جسارت نشه :)
سردر گمی هم خودش عالمی داره بابا!

رهگذر گفت...

"یه شاعر بدون غصه چی می‌تونه بنویسه؟ اون همون‌قدر که ماشین تحریرش رو لازم داره، غمش رو هم لازم داره."

راست میگه؟

Unknown گفت...

دروغش چیه؟ اگه غم نباشه اصلن می شه چیزی گفت؟ حرفی زد؟ چه برسه به شعر؟!

رهگذر گفت...

شاید بهتر بود بگه "اگه دردی نباشه..."
یکم با هم فرق دارن.