بنده برای اینکه به پرسش " زمان عینی و ذهنی چه فرقی دارند و اینکه اصلاً زمان وجود داره یا نه " پاسخ بدم ، خودم رو پرتاب کردم به گذشته، به زمانی که هنوز زمان عینی قابل محاسبه نبود- یا به عبارتی هنوز کسی ساعت نداشت- خب ما دیدیم که خورشید توی آسمون جا به جا می شه و خب مسلماً دیدیم که شب و روز می شه (یعنی ما متوجه جا به جایی شدیم) پس شروع کردیم به ساختن ساعت ( ساعت شنی ، آفتابی، ساعت با شمع، آب، و...) بنده فعلاً نمی تونم منکر وجود زمان بشم! چون زمان به طور عینی و با احتساب این جا به جایی ها وجود داره، حالا چند سال بعد شده و در فیزیک ما رسیدیم به فرمول هایی که می تونیم باهاشون جا به جایی رو اندازه بگیریم مثل این : x=vt+x0 و یا این یکی : x1-x0=vt ولی حالا سوالی که برام پیش میاد اینه : مگه نه این که v با توجه به t تعریف می شه؟ یعنی سرعت چیزی جز جا به جایی در واحد زمان نیست؟! پس باز هم به مسئله زمان بر می گردیم! ( یه چیزی توی مایه های مسئله مرغ و تخم مرغ!) باید تعریف دیگه ای برای زمان پیدا کنم چون من با این فرمول تغییرات جا به جایی تقسیم برسرعت مساویست با زمان به شدت احساس حماقت می کنم. و یاد بچگی هایم می افتم که روزی هزار بار از مامانم می پرسیدم، چرا توی صفحه ی ساعت تا 12 داریم، چرا ساعت سه تا عقربه داره؟ چرا؟ چرا؟
تا حالا این رو می دونم که زمان به خاطر جا به جایی تعریف شده و البته از دونستن این هم کاملاً مطمئن نیستم، آدم نباید هر فکر نپخته ای رو باور کنه. تازه چیزی که من رو کلافه می کنه اینه ، گیریم که جا به جایی و زمان و اینها درست، من با این واحد اندازه گیری زمان مشکل دارم، چون مثل واحد پولمون به هیچ دردی نمی خوره، تعریف می کنیم ثانیه، و بعد توی همین الکترونیک خودمون سیکل های میکرو ثانیه ای داریم که کفر آدم رو در میارند!
لـــــــذا ، فکر نسبتاً مسخره ای داره مغز من رو متلاشی می کنه : " انگار هر چی زمان ریزتر می شه به زمان ذهنی نزدیک تر می شه و باز هم هر چی زمان گنده تر می شه به زمان ذهنی نزدیک تر می شه!"
که انگار این ریز و درشت شدن ها یه چیزی توی مایه های " مکانیک کوانتومی" و " نسبیت عام " اند!
۷ نظر:
روح انشتین در این پُست متبلور است
گرفتی منو دادشی؟
به نظرم این بیش از اینکه یک دغدغه فیزیکی باشه یک دغدغه فلسفی هست. فکر میکنم فیلسوفی که بخش عمده ای از زندگیش رو به قضیه زمان اختصاص داده هایدگر باشه. البته تحلیل های شخصی هم همیشه حال خودشو داره!
راستی از کامنت شما ممنون، من شما رو میشناسم؟
خواهش می کنم . فکر نکنم من شما رو بشناسم. اتفاقی وبلاگت رو دیدم.
ممنون می دونم هایدگر خیلی روی هستی و زمان وقت گذاشته ولی راستش تا به حال فرصت نکردم بخونمش . فقط آخرین چیزی که دیروز قبل از نوشتن این پست برای خودم نوشتم این بود : من باید هستی و زمان هایدگر رو بخونم !
خوب مینویسی ها
زمان که معلومه چیه که آبجی،به قول دوستمون گرفتی ما رو؟
خب چیه؟
ارسال یک نظر