۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

همهمه بود که چه کنند، پیر مرد گفت : تیر آخر رو بزن و خلاص!

... و من مطمئن شدم که

جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد / که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم.

به اندازه ی غیر قابل حسابی خسته ام و حالا انگار من مانده ام تنها و این لپ تاپ و یک صفحه ی سفید خالی که انگار هرگز پر نخواهد شد.

۸ نظر:

mina گفت...

ki gofte?
mage zendegi faghat hamine ke to alan too zehnete?nakheir to koli doosto ashna dari ke dooset daran;hich niazi ham be safheye khali too zendegit nadari!!!!!
berizesh door safheye khalito ya toosho khodet por kon!!!!!!!!!!!!

سروش گفت...

خسته نباشی...!!
یه کم بزرگ تر نگاه کن!
به نظرت بعضی اوقات مسائل بیش از حد بزرگ نمیشن؟

یکی گفت...

منم یکی دیگه ام.
یکی وبلاگ تو.
:)
سلام.

Unknown گفت...

سلام.
خوش اومدی .

ناشناس گفت...

یادم باشه یه شعره بهت بدم بخوانی!
به قول هدایت "بعضی از زخمها هستند که در تمام عمر روح آدم را مثل خوره می خورند.." خوب که نگاه کنی می بینی اکه این زخمها نبودند زندگی معنایی نداشت
ضمن اینکه با مینا کاملا موافقم
سر کار خانم این سوگ سیاوش نیست که انقدر کشش می دی این نوحه خوانی برای قبریه که مرده ای توش نیست
بدت نیاد بعدها می فهمی که این صفحه همیشه خالی بوده و این انعکاس خوبیه خودت بوده که توش می دیدی
سر کار خانم!!!!!!!

Unknown گفت...

آخه این چه ناشناسیه که یه نصف خط ازش بخونی می فهمی کیه ؟ سرکار خانم؟
کم کمک دارم به حرفتون معتقد می شم! تازه دیشب رامتین دیگه حسابی ضربه آخر رو بهم زد و گفت اصلاً می دونی چیه زهرا؟ خیلی بچه ای!
و خب تا حدی حق داشت، گاهی این کودک درونه بد جور غوغا می کنه ولی به یکی وبلاگم هم گفتم، گاهی جهالت از هر چیزی بهتره!
و آنگاه ندانستن!

رهگذر گفت...

"گاهی جهالت از هر چیزی بهتره!
و آنگاه ندانستن!"
شاید راه حلی باشه،ولی بهتر نیست.

Hassan گفت...

.