۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

خانم دکتری از مچّد لنبون*

دکتر زن میان سال چاقی بود که وقتی در را باز کردم داشتم یک ملحفه را تا می کرد. یعنی اگر قبلن  عکسش را ندیده بودم فکر نمی کردماو دکتر  باشد. یکهو آمد جلو و مثل پیرزنهایی که توی کوچه و خیابان می بینید و زیاده با شما احساس نزدیکی می کنند، دستش را دراز کرد سمت یقه کتم و گفت «خیلی کتت قشنگه. بذار ببینم جنسش چطوره.» این اولین مکالمه ما بعد از سلام بود، دقیقن اولین مکالمه، بعد گفت «آره جنسشم خوبه. خیلی خوشگله از کجا خریدی؟ حتمن آن لاین؟ آره؟ از کدوم سایت؟»، بعد دو بار اسم سایتی که گفتم را تکرار کرد، بار اول اشتباهی گفت زوزولی، بار دوم گفت نه زولیلی!
خیلی تند تند حرف می زد، از تلفظ حرف «ر» شک کردم که باید اسپانیایی یا ایتالیایی باشد. گفت چند دقیقه باش تا برگردم، ده دقیقه من بد بخت توی مطب خسته کننده یک پزشک چاق که نمی دانستم واقعن حقش هست آن همه پول را هُلُپی بریزم توی حسابش یا نه نشسته بودم. برگشت و شروع کرد راجع به همه چیز حرف زدن جز اینکه بپرسد چرا اینجایی. تلفنش زنگ زد و شروع کرد ایتالیایی حرف زدن، وقتی گفت «چاو» و قطع کرد پرسیدم ایتالیایی هستی؟ گفت نه برزیلی ام. بعد گفت «می دونی موضوع پایان نامه پسرم چیه؟» گفتم نه! درآمد که «تحقیق راجع به شرایط ایران بعد از انقلاب اسلامی!» خب نشد جلوی خنده ام رو بگیرم. گفت یه سوال جدی بپرسم؟ گفتم بفرمایید، با حالتی که انگار دلسوزی را ترکیب کرده باشد با امیدواری گفت «واقعن فکر می کنی وضع ایران خوب می شه؟» گفتم «وضع ایران اونقدر هم فاجعه نیست.» در جواب گفت «مردم ایران خیلی باهوشن» گفتم مثل بقیه مردم دنیان. داشتم فکر می کردم چرا یک پسر با ریشه ی برزیلی توی استرالیا باید این همه موضوع هیجان انگیز را برای بررسی ول کند و بیاید شرایط ایران بعد از انقلاب را بررسی کند و خیلی دلم می خواست به جای اینکه از مادرش نوبت گرفته بودم او را به یک کافه دعوت می کردم و می پرسیدم خب حالا چی کشف کردی؟ (این طوری حتمن خرجم هم کمتر می شد)
احساس می کردم پیش یکی از پیرزن های محله های قدیمی اصفهان رفته ام دکتر مثلن رفته ام توی مچّد لنبون کنار مادی یک از پیرزن ها را دست چین کرده ام و جواب آزمایش های قبلی را نشان می دهم، پیرزنی که پسرش هم راجع به انقلاب دارد تحقیق می کند، فکرش را بکنید مثلن شاگرد زیبا کلام باشد. به خصوص وقتی گفت شما که ایرانی هستی و مجرد و خب سکس نداری، پس لازم نیست فلان آزمایش رو انجام بدی با خودم گفتم فقط یک چادر گلگلی کم داری دکتر! او بعدن برای اینکه خیالش راحت شود باز هم جوری که فقط انتظار داشت بشنود «نه» گفت نداری که نه؟ سرم را که تکان دادم، گفت آره من ایرانی ها رو می شناسم. خیلی رفیق ایرانی دارم. نه که پسرم کارش با ایرانه. بعد شروع کرد راجع به زندگی عشقی م پرسیدن و برام آرزوی کامیابی کرد.
توی همان چند دقیقه تا من را معانیه کرد فهمیدم که دوبار دماغش را عمل کرده و موی تمام بدنش را با لیزر برداشته. گفت ما بک گراندمون خرابه، بدنمون پر مو می شه اینا ربطی به هیچی نداره. بعد هم تاکید کرد که تا قبل از نتیجه آزمایش نمی شود دارو تجویز کرد. و برای همین مکالمات من رو دویست و پنجاه هزار تا شارژ کرد و فرستاد پاتولوژی و البته گفت من مطمئنم که هیچ مشکلی نیست. «گو اند اینجوی».

-----
* مچد لنبون، یا همون مسجد لنبان اسم یکی از محله های خیلی قدیمی اصفهان است، که حتمن می شود عصرهای روزهای تابستان و بهار هر وقت هوا گرم است، پیرزنها را دید که گله به گله دم خانه ها ایستاده و نشسته دارند اختلاط می کنند. 

هیچ نظری موجود نیست: