۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

تنکس گاد! تودی ایز فرای دی!

بعضی روزهای زندگی من چقدر بی هوده تباه می شوند. مثل امروز!
فکرش را که می کنم دلم می خواست بی آن که اغراق کنم امروز یک لباس گشاد کوتاه به تن می کردم و می رفتم کنار ساحل، شبیه عکسی که خاله ام و البته موسیو اش خیلی دوستش دارند، فرای از آن جور دوست داشتن ها که مردم توی فیس بوک ابراز می کنند. البته تصور من، اگر واقع بینانه به آن نگاه کنیم، بر خلاف عکسی که پیش از این به آن ارجاع دادم بدون حضور مردی کامل نمی شود.
«امروزِ من» حقیقتن پشت یک میز نسبتن بزرگ وقتی داشتم روش بهینه سازی مصرف یک سیستم نسبتن ساده را بررسی می کردم و مدام به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم تباه شد، چرا که به سادگی می توانست به یک روز به یاد ماندنی بدل شود. حالا مدام با خودم فکر می کنم که چطور آخر هفته را برای خودم جوری بسازم که یادم برود امروزم را آن طور که واقعن دوست داشتم سپری نکرده ام.
ای کاش ما به سالهای غار نشینی باز می گشتیم، آروزی احمقانه ی زیبایی ست. آن وقت ها درست است که برق و تکنولوژی نبود و آدم ها برای یک لقمه غذا باید با شیر و ببر و پلنگ دست و پنجه نرم می کردند، دست کمش هر وقت دلشان می خواست می توانستند بلند شوند و بروند صاف بنشینند کنار دست کسی که به حساب دوستش دارند تخمه بشکنند و قاه قاه به دنیا بخندند.
در هر لحظه از عمر چیزهای زیادی برای دل خوشی هستند، مثلن تنکس گاد تودی ایز فرایدی!

هیچ نظری موجود نیست: