برایتان سوغات یک چمدان اندوه آورده ام
با لباسی از شعرهایی که
وقتی برای باز خواندنشان نمانده نبود
وقتی برای باز خواندنشان نمانده نبود
اگر به تن کردید
به جای ما نفس بکشید
و در پله های تاریک بدوید
تا نفس تان به شماره بیفتد
برایتان سوغات یک کوله بار درد آورده ام
و یک روسری از جنس ملال
با باد هایی که میان موهایمان نوزید
اگر به تن کردید
دستی برای هلال ماه تکان دهید
و به جای ما اشک هایتان را پاک کنید
برایتان سوغات یک دسته حرف نا گفته آورده ام
با هزاران هزار لبخند که در گلو مرده اند
برایتان سوغات بغض های فرو خورده آورده ام
با نشان راه هایی که نرفته ایم
من از جاده ابریشم آمده ام
حریر تنهایی آورده ام
کسی نمی خواهد؟
زهرا میرباقری
زهرا میرباقری
۲ نظر:
چه خسته است اين صدا...
صاحب صدا هم ...
ارسال یک نظر