گاهی وقت ها انگار هیچ چیز قدر یک بعد از ظهر بارانی توی شمال بهت نمی چسبد که بزنی بیرون و با یک چتر مشکی راهی تله کابین شوی و آن جا با سه تا آدم آشنا شوی که یکی شان انگشتش را بگذارد روی نبضت و بپرسد « عاشقی؟ » بعد از بی جوابی تو نگاه کند به پشت آن کوه های سبز در سبز و بگوید « یه روز می شی! منم یه روز عاشق شدم ولی ..» و بعد ردیف کند پشت هم که چه شد و چه نشد و حالا که پنجاه و اندی می گذرد از آن عاشقیت چه!
دلت می خواهد انگار جای آن پیرمردِ دکتر باشی و روزگارت هی گذشته باشد و هی . حالا نشسته باشی توی تله کابین و به دختر جوان رو به رویت بگویی چقدر چهره تو من را یاد آن دختر شمالی می اندازد که آن روزگار جوانی ... و بعد سرت تکان بخورد از ضربه ی تله کابین یا خودت تکانش بدهی نمی دانم. و چشم به دوزی به دور ها پشت آن کوه های سبز در سبز...
گاهی وقت ها آدم دلش هوس عاشقی می کند. هوس داشتن و ترس از دست دادن که انگار سال هاست مرده این حس جایی پشت همان کوه های سبز در سبز. دل آدم است منطق حالیش نمی شود، زمان را نمی شناسد.
۶ نظر:
می دونی رفیق ... گاهی...
فکر میکنم عاشق شدن بهتر از نشدنه حتی اگه آخرش باختن باشه...
شیخ اجل سعدی فرموده :
http://nostalgic-estan.blogspot.com/2010/08/blog-post_16.html
-;{@
eshgh mesle khormaloo mimone age khob berese shirino lazize vali vay be hali ke ye kam kalo naras bash onvaghte ke tame gasesh dahane adamo hesabi gass mikone!!!!
خیلی حرفت قشنگه مهرنوش جونم.
شبکه سي ان ان يک نظرسنجي گذاشته که به نظر شما انتخابات ايران عادلانه بوده يا نه.. از اونجايي که نتيجه اين نظرسنجي رو حتماً اعلام ميکنند لطفاً به آدرس زير بريد و نظر خود را مبني بر بله و خير ثبت کنيد. چند ثانيه بيشتر وقت نميگيرد ولي اثرش مهم است.
http://internationaldesk.blogs.cnn.com/2009/06/15/monday-poll-3
ارسال یک نظر