۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

---


یک وقت هایی آن موقع ها که نمره ی کفش مان هنوز به سی و چند نرسیده بود، آن موقع که لباس بچه محصل ها را  تن می کردیم، بهمان یاد می دادند، جلوی حرف زور باید ایستاد، زیر بار حرف های غیر منطقی نباید رفت. یادم هست که می گفتند اگر حقی نا حق شود نباید ساکت نشست، می گفتند اگر چنین شد و ساکت ماندی همان قدری مقصری که ظالم!

حالا که خیر سرمان کمی قد کشیده ام و از بس که بزرگ شده ایم اگر ماتیک قرمز نزنیم انگار چیزی کم داریم، حالا که آنقدر بزرگ شده ایم که فکر می کنیم توی گرمای تابستان هم اگر کت و شلوار نپوشیم شخصیتمان زیر سوال می رود، حالا که خوب یاد گرفته ایم حق و ناحق یعنی چه، حالا که گوش هایم تیزِ شنیدن حرف ظلم دیده ها شده. ما که خیر سرمان موقع جلسه های مدیران رده بالا ته ریش می گذاریم، ما که یادمان دادند چطور جلوی حاج آقا ها کرنش کنیم، ما که اول فایل های پِرزنت مان بسم الله فراموشمان نمی شود، و بعد از ارائه دستمان زیر میز می لغزد و چشم در چشم همان بسم الله دم حاج آقا را می بینیم. انگار یادمان رفته آن وقت ها که نیم وجب بیشتر نبودیم و دوست داشتیم برای خودمان کسی شویم، آن وقت ها انگار بلد تر بودیم حق یعنی چه!

حالا اگر کسی هم بیاید و نشانمان دهد باز دلمان می خواهد بین پول و راستی، بین شخصیت کاذب و صداقت، بین ناحقی و حقانیت، همان اولی را انتخاب کنیم. هم ساده تر است انگار و هم چرب تر، هم دردسرش کم تر است و گرم تر. چه باک اگر گاهی از گوشه و کنار می شنویم چند نفری هم رفته اند بالای چوبه ی دار که یادمان بیاورند، آهای جایی هنوز کسی هست که « اگر دین ندارد، آزاده است!» ما زود یادمان می رود، خیلی زود، یادمان می رود عاقبت باید از گذرگاهی عبور کرد که نه می شود آن شیرینی ها را با خودمان ببریم و نه می شود گرمش کنیم. مغاک مرگ برای بعضی از ما خیلی سرد خواهد بود، خیلی.  

حق هم داریم، در دیار ما، نمی شود « آزاده » باشی، باید همیشه برده باشی، برای خریدنت حتی زر هم نمی دهند، در کشور ما برده ها خود فروشی می کنند. هیچ کجای تاریخ چنین ننگی نوشته است؟


۳ نظر:

Ehsan گفت...

Ye sher gofte budam be esme "yademan dadand,yademan nadadand".daghighan mazmunesh hamin bud...yadesh bekheyr.vali khode to ta chan vaght bad az neveshtane in post in harfato yadet mimune?
Ye chiziram khub yadet bemune,ba inke khub midunish,"hagh gereftanie,na dadani"...

رهگذر گفت...

گاهی واقعا سخته گذشتن از این "سادگی و چربی،بی دردسری گرمی" .
اعتراف:گاهی نتونستم ازش بگذرم... بدون فکر به عاقبت و عبور از گذرگاه...خواب رو از آدم می گیره.
پ.ن: هر چی جلو تر می ریم سخت تر میشه...

ناشناس گفت...

هاها!
حرف زور؟
من تا به الان چند جا رو برات بشمرم که رفتم واسه کار، در گوشم گفتم خانوم همه چیز خوبه اما می دونین حجابتون...
به نظرت برم زیر حرف زور؟