مردمان آن جا توی بوی ماهی شور و باقی جانوران دریایی مدفون
شده بودند و مدام ما را با انگشت نشان می دادند، نمی دانم لباس های من بود که مردم را
ترغیب می کرد با چشم هاشان ما را دنبال کنند یا چیز دیگری که ما نمی دانستیم و هر
چه می گشتیم نمی فهمیدیم. کوتا کینا بالو چندان جای دلپذیری نبود از آسمانش آتش می
بارید انگار نمی شد توی روز گشتی توی طبیعت زد، ولی دم دم های غروب که ما خودمان
را آماده می کردیم و می زدیم بیرون نسیم خوبی می وزید.

توی این روزهای گرم که ما به گفت و گو و تماشای فیلم و
خوردن چیپس گذراندیم و شب هایی که گاهی به قدم زدن و تماشای مردم و چند و چون زندگی شان، مدام به این فکر
می کردم که آدم ها چقدر در برابر چیزی که برایشان رقم می خورد ناتوان هستند.
علیرغم این که این سفر شاید چنان نبود که ما انتظارش را
داشتیم علیرغم هزینه هایی که به ما تحمیل شد، چنان خاطره انگیز بود که شاید هرگز
فراموشش نکنیم. داشتن یک همسفر خوب جهنم را به آدم بهشت می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر