۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

شکلات

آقاجان مادرم، یک جعبه داشت، ما بچه بودیم نشانمان می داد و می گفت این ها شکلاتند، ما هم ساده بودیم بارو می کردیم. شکلاتهاش یک بویی می دادند مینا می گفت بوی خونه ی آقاجون! 

جنس خوب می کشید، نه از آن پا منقلی ها که قاطی ش کرده باشند نه، اصل جنس بود، می گفتند دایی رضا که تمام عمرش لب به سیگار هم نزده برایش جور می کند، عالم پدر فرزندی ست، یک وقت هایی هم هست که پدر خطا می کند یا ثواب پدر است باید برایش رفت سر سه پله جنس هم خرید. خدا بیامرزد سالهاست که رفته، بوی خانه اش اما هنوز توی مشام من مانده و گاهی یادش می کنم. 
امشب هم یادش کردم، بوی خانه آقاجان می آمد! باد آورده بود، یعنی بار آخری که این بو به مشامم رسید چند سال پیش بود که بعد ها فهمیدم فلان آقای همسایه مان هم بعله! ولی این دفعه عجیب بود، من اشتباه کرده ام یا واقعن همسایه های اینجا هم بعله؟!


هیچ نظری موجود نیست: