۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

کار از نقد گذشته


مدت ها با  خواندن کافه پیانو مبارزه کردم، به خصوص بعد از موضع گیری نویسنده اش آقای جعفری. چه شد که خوانده شد نمی دانم، ولی بالاخره خوانده شد و بسیار آرام هم خوانده شد درست مثل شخصیت اول داستان که مردی آرام و بردبار بود.
جعفری هر چه کرده بود، هر چه نوشته بود که تقریبا تا نیمه ی اول داستان که شاید می شد از قسمت های گل درشت نوشته -که سعی داشت «خوراک ذهنی »* به خواننده بدهد- از خواندن داستان لذت برد ولی من از نیمه های داستان فقط برای این که تمامش کنم ادامه دادم و شاید کمی برای این که دوست داشتم عاقبت کار صفورا را بفهمم که البته چه سود؟
آقای جعفری عزیز کسی با خواندن این که یک نفر برود توی کافی شاپ سجاده پهن کند و نماز بخواند به دین مبین اسلام گرایش پیدا نخوهد کرد برادر، کافی شاپ برای قهوه خوردن و گفت و گوی انسان با انسان است، نه جای مصاحبت با پرودگار، جناب فرهادخان مخاطب شما اگر کمی درک داشته باشد اگر دو دقیقه فکر کند نمی تواند ترویج حجاب برتر را از زبان شخصیتی که یک پک سیگار همسرش به نظرش گناهی نا بخشودنی باشد بپذیرد.
شخصیت های جعفری خوب پرداخت شده بودند ولی شخصیت های جالبی نبودند، و اگر نویسنده با درشت کردن بعضی چیزها سعی بر ترویج افکار خودش نداشت این طور نمی نوشتم، فصل آخر کافه پیانو یک فاجعه بود، مردان وزارت اطلاعات را تا درجه خدایی رساند آقای جعفری و فصلی که اصلا اگر هم نگاشته نمی شد چیزی از قصه کم نمی کرد!

اکیدا توصیه می کنم وقتتان را با خواندن رمان کافه پیانو تلف نکنید چون چیز جدیدی نخواهید خواند، نه ادبیات جدیدی خلق شده، نه تفکر روشنفکرانه ای پس داستان قرار گرفته، در نهایت این رمان چیزیست که باید از آن نتیجه بگیرید سربازان گم نام امام زمان مملکت ما را اداره می کنند!!!!
مع الاسف آقای جعفری تفکری تحت عنوان آغوش گرم برای خودم به مدت کوتاه هم ترویج کردند که بنده از بازبیان آن عاجزم.

*خوراک ذهنی را همین دیروز از یک خانمی شنیدم که ادعا داشت جواب تمام سوالات مذهبی جوون ها رو می دونه! و پی محلی بود برای حل و فصل این سوالا.

۴ نظر:

عذرا گفت...

خدا آدم دروغگو رو بزنه! من همون موقعا كه بازارش داغ بود، كافه پيانو رو خوندم و خوشم اومد. ولي بعدا متوجه شدم بي جهت خوشم اومده بود! اما كتاب و قصه و اينا به .. اين آدم ادعاي نويسندگي و صاحب سبكي داره! يادمه كلاس نويسندگي گذاشته بود با اين تيتر:

" یافتن کلیدهای داستان نویسی، در ارتفاعات، در حین قدم زدن، هنگام نوشیدن قهوه، یا سر میز پاستا. "

Unknown گفت...

صاحب سبکی مثلا چیه؟ من که هیچ چیز جدیدی ندیدم توش، چند صفحه اولش جذاب بود ولی بعد سبک نوشتنش آدم رو خسته می کرد. چون یک سری جمله بندی ها مدام تکرار می شد.

Farhang گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Farhang گفت...

با نظرتون موافقم، کتاب داغونی نبود، کتاب خیلی خوبی هم نبود.
حالا اینکه چرا پر فروش شد، نمیدونم، شاید دلیلش شبیه به این باشه که چرا اون همه ادم رفتن به یکی چندین سال پیش رای دادن ولی بعد پشیمون شدن. ما هم مردمونی هستیم که نمیتونیم وسط پشت بوم واستیم، یا این وریم یا اون ور.

با تشکر
امیر