۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه


اول من

پالما پرس هميشه توي صف بستني،
فرياد مي زد: اول من!
وقتي سر شام سس رو مي قاپيد،
فرياد مي زد: اول من!
وقتي مي خواست سوار سرويس بشه،
فرياد مي زد: اول من!
او همه رو هل مي داد و خودش جلو مي زد
و وقتي فرياد مي زد: اول من!
يه هياهوي درست وحسابي راه مي افتاد.
وقتي براي گردش علمي به جنگل رفتيم،
پالما پرس فرياد مي زد: اول من!
پالما پرس به ماگفت كه از ما تشنه تره
و فرياد زد: اول من!
بعد قلپ قلپ همه آبو خورد!
در جنگل ما گرفتار قبيله آدم خورها شديم.
شاه اونا روي تخت باشكوهي نشسته بود.
چنگال و چاقو بدست، آب از لب و لوچه اش آويزان بود.
از هولش نمي دونست از كجا شروع كنه.
پالما پرس كارو راحت كرد
و با صداي لرزان از ترس فرياد زد:
اول منش!

شل سیلورستین

هیچ نظری موجود نیست: