۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

موج


باید به شب های طولانی تنهایی یک جوری بالاخره عادت کرد، باید گذاشت و گذشت. برای من که گذاشتن و گذشتن ها را تجربه کردم چندان سخت نیست، ولی آغاز هر کاری به هر حال یک تغییر بزرگ است، و تغییر آدم را وا می دارد که حرکت کند، وا می دارد به زمزمه ی این بیت «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماست.» که دو سال پیش روی در جعبه ی کیک تولدم یک نفر نوشته بودش.
دو سه هفته ای هست که مدام آرزو می کنم ای کاش همه اش دو سال جوان تر بودم.

۲ نظر:

Azam گفت...

پست این دفعه ات یه چیزی داشت انگار که دلم گرفت یهو... :(
دلتنگ گذشته ها بودن انگار دست از سر ما بر نمیداره هیچوقت
ما دیگه جوون نمیشم رفیق...
سعی کنیم حال رو از دست ندیم...

مهدی گفت...

پوووف!
حالا دو سال جوانتری!
go on! :)