۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

پنچر


تا همین حالا داشتم مکالمه ی یک زوج را ترجمه می کردم، پی کلمه ها می گشتم، عبارت ها را هی می نوشتم و بلند می خواندم و خط می زدم و باز، نمی دانم چه شد یک هوبعد از آن که دختر گفت: («اگر دیر نشده بود، اگر تصمیم نگرفته بودم که ادامه تحصیل بدم، انگلیسی رو می ­انداختم کنار، نمی­ دونم.» خاکسترسیگارش را تکاند، «این کرم­ کتابا و بدبخت ­های دماغ سربالا حالمو به هم می ­زنن. . . ببخشید. تمومش می ­کنم. فقط حرف دلمو بهت زدم . . . قضیه اینه که اگه دلشو داشتم دیگه برنمی گشتم دانشکده. من می ­گم اینا همش یه سیاه ­بازیه مسخره است.» )  پنچر شدم.
آدمی زاد انگار یکی میخ کرده باشد توی تایر صدایش در می آید، فِـــــــــــــــس و بعد دلش فقط سکوت می خواهد و شنیدن یکی دو تا خبر خوب.

۵ نظر:

Azam گفت...

خوب راست میگه دیگه، اصن دنیا همه اش یه سیاه بازیه مسخره است...
خبر خوب؟
خوب بستگی داره زاویه دیدت به زندگی چقدر مسخره باشه
اونوقت به اطرافت که نگاه کنی پر از خبرای خوبه
:)

schahrokh گفت...

خبر خوب اينست كه ادامه تحصيل براي بعضيها يك انتخاب نيست يك الزام است. دليل آنرا نميتوانم در اينجا و به درستي توضيح بدهم ولي مختصر اينستكه :

ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگي ما عدم ماست

در واقع بعضيها براي رفع بيكاري متمسك به ادامه تحصيل ميشوند ولي بعضي ديگر چون دست بيرحم تقدير آنها را بعنوان دانايان اجتماع برگزيده "بايد" اينكار را بكنند(البته كه هر دو هم سر يك كلاس مي نشينند و در ظاهر هر دو يك سر و دو گوش دارند. ولي دهان كه به سخن باز ميشود و قلم كه آغاز به نوشتن ميكند ميفهمي كه اين كجا و آن كجا).

Unknown گفت...

پشتم لرزید. از این کامنت. :)

ناشناس گفت...

http://www.marshal-modern.ir/Archive/6991.aspx

M J گفت...

ولی این همیشه راه حل خوبی نیست بنظرم..