۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

دختری از جنس ایران

بیش از سی ثانیه بود که من گفته بودم «سلام زهرا هستم، از دیدنتون خوش وقتم.» و دستم توی هوا مانده بود. منتظر بودم خانمی که رو به روی من ایستاده بود دستم را بفشارد. زن جوانی بود و به نظر می رسید از من چند سالی بزرگ تر باشد. شالی روی سرش انداخته بود و آرایش داشت، توی همان چند ثانیه احساس کردم فاصله ای بین من و زنی که برجستگی لبهایش به نظر غیر طبیعی می رسید هست، دستم را انداختم ولی گفتم  شاید بی ادبی باشد و باز درازش کردم و او جوری که انگار از چیزی چندشش شده باشد با من دست داد.
-         دانشجوی جدید و ایرانی هستین گفتم سلامی کنم.
:        مرسی.
-         میجرتون چی هست؟
:       انرژی های نو.
-         خب همه اینجا انرژی های نو هستن، فیلدتون چیه؟
:         سولار.
احساس کردم دارم با طرف مصاحبه می کنم، کسی که هنوز خودش رو هم معرفی نکرده بود، فقط گفته بود دانشجوی پست دکتراس و البته استادش کس دیگری ست ولی روانه آزمایشگاه ما شده. من که حس کردم دیگر وقت رفتن است و این دوستمان هیچ از دیدن یک هم جنس توی آزمایشگاه شاد نشده گفتم «هوای اینجا خیلی گرمه»، گفت «بعله»، محسن که تا اون موقع ساکت و بی حرکت و مات مانده بود گفت «البته این ایرکاندیشنر روشن هم می شه»، همه به کولر بالای در نگاه کردیم محسن جست و ریموت کنترلر رو برداشت دختر که احساس می کرد دو نفر به قلمرو شخصی اش حمله کرده اند با دست پاچگی در آمد که نه من علاقه ای به روشن کردنش ندارم.
ما هم خداحافظی کردیم.
بدین ترتیب تنها هم جنسِ هم وطنِ موجود در آزمایشگاه تمایلی به دوست شدن با من نشان نداد. 

هیچ نظری موجود نیست: