۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

very خوش آمدید*


گاهی دلم تنگ نوشتن می شود روی یک تکه کاغذ کاهی با یک مداد که نوکش ساب رفته باشد، نباید خیلی تیز باشد که وقتی می کشی اش روی کاغذ خش و خش صدا بدهد، دیروز صبح نوشتم برای «ایوب» پسر الجزایری که توی اتاق بغلی کار می کند. پرسید خط کیست این نوشته های فارسی، من هم مدادم را برداشتم و نوشتم « دلم تنگ است.... دلم اندازه ي حجم قفس تنگ است.... سکوت از کوچه لبريز است.... صدايم خيس و باراني ست.... نميدانم چرا در قلب من پاييز طولاني ست. » و این مداد لامصب هی خش خش صدا کرد و من هی روی کاغذ زرد زیر دستم نوشتم. کاغذ را گرفت و پرسید معنیش چی می شه، گفتم یعنی غم، یعنی ملال، گفتم یعنی چیزی که نمی شود ترجمه کرد، او هم مثل همیشه نیشش تا بنا گوش باز شد و همان تنها جمله ی فارسی که بلد بود را حواله ام « وِری خوش آمدید.» با یک وِری کشیده توام با لبخند.
حسب حال نویسی این روزها بیشتر از خیلی چیزها به دلم می چسبد، حسب حالی که گاهی روی سفیدی مقاله ها می نویسم. کدام نویسنده ی مقاله ای فکر می کند روزی روی سفیدی مقاله ای که پر شده از فرمول ها و شبیه سازی ها و علم را به رخ دیگران کشیدن ها یک نفر که غروب از خواندن این همه علم خسته شده با یک مداد که نوکش ساب رفته باشد چند خطی بنویسد و گاهی خط بزند و باز بنویسد؟
کلمه ها بی وفایند از خاطر می روند، ولی تصویر ها می چسبند به خاطر آدم مثل این که توی خاطر آدم حکاکی شان کرده باشند.
پانوشت : (از کتاب ضیافت افلاطون)
هر اروسی را نمیتوان ستود بلکه تنها اروسی زیبا و درخور ستایش است که ما را برآن دارد که به طرزی زیبا دوست بداریم.
هدف عشق بر خلاف آنچه تو میپنداری خود زیبایی نیست ... بارور ساختن زیبایی است.
پانوشت ستاره ای: عنوان ستاره دار بالا داستان جالبی داره، این دوست عرب ما فقط خوش آمدید را به فارسی یاد گرفته و می دونه هم که خوش آمدید یعنی ولکام ولی اصرار داره که زمان تشکر بگه وِری خوش آمدید، به قول خودش از همین بی معنی بودن عبارت لذت می بره.   

هیچ نظری موجود نیست: