۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

ترک می کنم


خانه ام را به مقصد خانه ام ترک می کنم. چیزی شبیه دلهره ای که از توی نمک پاش روی لحظه ها بپاشد هی ته دل من را می لرزاند.
آدم ها را تصور می کنم که بی آن که بشناسمشان از روی پل زرد روی رودخانه خاموش از سایه ی من عبور می کنند. برای این لحظه های نبودن بهای غریبه ماندن را باید بدهیم. لحظه ای که خاکت را ترک می کنی همان آغاز غریبگی است.

۱ نظر:

زاویه گفت...

سلام دوست گرامی دعوت هستید به خوانش داستانی از بنده درسایت طغیان . بخوان - فحشم بده اما بی تفاوت نگذر !!!
با احترام سید رضا قطب