۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

آدم ها چه غریبانه می روند


بعضی ها را آدم زیاد ندیده است، زیاد صدایشان را نشنیده است ولی چهره شان وقتی بار اول دیدی شان، وقتی می خندند، وقتی جلوی در سالن سیگار می کشند، یادت نمی رود. سخت است باور کنی دیگر نمی شود همان سالی یکی دو بار دیدشان، صدایشان را شنید، باهاشان توی یک رستوران غذا خورد و راجع به طب حرف زد.
دیشب شنیدم که گفته کافه شلوغ شد... چه بگویم؟... بلند شو ... و بلند شده است، برای همیشه، یک همیشه ی ابدی، و ما دیگر کنار آن دست که روی کاغذ می نویسد در فیس بوک پست های جدید نخواهیم دید.
رضا رحیمی رفت، نشد که بگویمش :
" هی پایه های صندلی ات را عقب نکش
با ساعـتـت نگــو که فقـط فکر رفتـنـی"
روحش شاد.

۱ نظر:

7805 گفت...

معلم پای تخته داد می زد / صورتش از خشم گلگون بود / و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود / ولی آخر کلاسی ها / لواشک بین خود تقسیم می کردند / وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد / برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان / تساوی های جبری رانشان می داد / خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود / تساوی را چنین بنوشت / یک با یک برابر هست /از میان جمع شاگردان یکی برخاست / همیشه یک نفر باید به پا خیزد / به آرامی سخن سر داد / تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم مات بر جا ماند / و او پرسید /
گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز
یک با یک برابر بود / سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت / معلم خشمگین فریاد زد / آری برابر بود / و او با پوزخندی گفت / اگر یک فرد انسان واحد یک بود / آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود / وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت / پایین بود / اگر یک فرد انسان واحد یک بود / آن که صورت نقره گون / چون قرص مه می داشت /
بالا بود / وان سیه چرده که می نالید
پایین بود / اگر یک فرد انسان واحد یک بود / این تساوی زیر و رو می شد/
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود / نان و مال مفت خواران / از کجا آماده می گردید / یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟ / یک اگر با یک برابر بود / پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟ / یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟ / یک اگر با یک برابر بود/
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
/ معلم ناله آسا گفت / بچه ها در جزوه های خویش بنویسید/ یک با یک برابر نیست!
اثری از خسرو گلسرخی