۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه

ایشون و اوشون

چند روز پیش لامپ هال سوخت،  و چون لامپ های هال رو سال پیش بابای حامد* با نمونه ی ایرانی تعویض کرده من به مشکل جدی برای پیدا کردن لامپ مناسب برخوردم، لامپ لاهوژنی که 220-240 ولت باشه و پایه اش سوزنی! پیدا نشد که نشد. در همین راستا و این که من چراغ مطالعه بنفشم که همیشه غمخوار تاریکی هام بود رو نیاوردم، به پیشنهاد حامد بنا کردم به خرید چراغی از طرف اون برای من که داشتم از بی نوری به (قول اون) کور می شدم. در واقع من خیلی هم کور نمی شدم. و خوش بودم با این نور خیلی کم.
چند باری گفت و من بار اولی که بر تنبلی خودم غلبه کردم و رفتم سیتی، چراغ مطالعه ها خیلی زشت بودن و من اصلن نمی تونستم ترکیبشون رو توی خونه تحمل کنم. برای همین نخریدم و باز حامد پرسید خریدی؟ من گفتم نه و این دلایلی که اول فکر می کردم ممکنه اون فکر کنه من عقلم کمه یا چیزی رو ارایه کردم. خلاصه دیروز صبح علیرغم اینکه بدنم خیلی ضعف می رفت، بر تنبلی غلبه کردم و رفتم به آدرسی که حامد به نا امیدی بهم داده بود. ( فکر کنم پیش خودش فکر می کنه من خیلی بی دست و پا هستم و نمی دونم چرا!!! ) وقتی به آدرس رسیدم خیلی متعجب دیدم که بالای سر یک ساختمان معمولی نوشته برکلی سکوئر، (هنوز تصویر شاپینگ مال های عظیم الجثه ی کوالا لامپور توی ذهن منه و نمی تونم باور کنم همچو جایی می تونه شاپینگ مال باشه) وقتی وارد مجموعه شدم، کمی توی مغازه ی مورد نظر بالا پایین رفتم و احساس کردم چقدر این مغازه چیزهایی رو داره که من دوستشون دارم. حاصلش شد آقای چراغ مطالعه و خانم بادزنگ. خانم بادزنگ پرنده ی خیلی کوچیک و جمع و جوریه که به پاهاش چهار تا لوله ی فلزی تو خالی وصله مثل همه ی باد زنگ های دیگه ولی فرقش اینه که ایشون خانم باد زنگ هستن نه هر باد زنگی. وقتی حامد پرسید که چراغ رو خریدم یا نه، گفتم خریدم، بعد اضافه کردم که توی اون مغازه یه چراغی بود که واقعن وقتی دیدمش خیلی دوستش داشتم قیمتش از این بیشتر بود ولی چون قرار بر این بود که چراغ رو اون بخره من خجالت کشیدم چراغ گرونی بخرم به همین ترتیب آقای چراغ مطالعه رو خریدم و از خرید اون چراغ مطالع ی لوند با حباب شیشه ای خوش حالتش که انگار به حال رقص ازش مجسمه ای ساخته باشن منصرف شدم. تاکید کرد که چرا همون رو نخریدم و هنوز هم دیر نشده و این حرفها. در اومدم که نه وقتی آوردمش خونه و گذاشتمش روی میز احساس کردم چقدر دل در گرو عشقش سپردم. گفت ولی اگه بخوای می تونی ببری عوضش کنی،  گفتم نه طفلک خیلی محجوبه و ممکنه به دلش بخوره و فکر کنه که زشته. بعد هم تاکید کردم که مدیونه اگر فکر کنه من عقلم زایل شده. 
و اینک این شما و اینم آقای چراغ مطالعه در کنار یکی از دو تنها کتاب فارسی هایی که من توی ملبورن دارم.

*ایشون همون سحیم نوشته های سابق هستن و بنا گفته خودش دیگه لازم نیست از اسم مستعار استفاده کنم پس از عبارت بسیار خلاقانه ی سحیم(!) به جای اسمش دیگه استفاده نمی کنم. 

هیچ نظری موجود نیست: