۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

نور بین این ایران !



پاسورت را باز کرد و تقریبن شبیه دختربچه ها جیغ زد شاید هم شبیه چکش فندقی! آره گمونم جیغ زدن رو از باباش به ارث برده. با همان صدای گرفته از سرماخوردگی و دو سه هزار عطسه ی دیشبی به خنده پرسیدم «وات؟»
چهار چشم به عکس توی پاسپورت نگاه می کرد پرسید « ایز ایت یو؟!ریلی؟!» صدایش بد جوری جیغ جیغی شده بود، بامزه می شود این جور وقت ها. گفتم شاید به خاطر حجابه. 
ده دقیقه ای به پرسش و پاسخ راجع به حقایق ایران گذشت! نمی دانم چرا بین این همه دانشجوی ایرانی که داشته همیشه من را گیر می کشد و هی می پرسد چرا ایرانی ها این جور و چرا آن جور! ما برایش یک جور گونه ی ناشناخته مانده ایم انگار. وقتی گفتم هر بار بر می گردم باید روسری سر کنم گفت واقعن؟ اگر نکنی؟ جواب دادم.
 گفت مثل عربستان سعودی! فکرش را بکنید یک نفر راست توی رویتان نگاه کند و بگوید چه جالب شما مثل عربستان هستید، هیچ هم فکر نکند مردم ایران و عربستان چه داستان ها و حکایت ها داشته اند. گفتم می گن توی عربستان فقط شهرهای مقدس اجباریه! برای این که اطلاعات اضافی بهش داده باشم گفتم « ایتز ان آبلیگشن نات اونلی فور آس بات، فور فورینر از ول» با این که داشت زود زود اطلاعاتی رو وارد سیستم می کرد و البته لابد راجع به یک موضوع دیگه که قبل تر گفته بودم فکر می کرد (همیشه همین طور است چون بعضی وقت ها حرف های نا مرتبط رو پشت سر هم می زند این است که آدم می فهمد در آن واحد دارد به چند تا چیز فکر می کند) باز یکی از همان جیغ های فندقی کشید و گفت «ریلی؟»
سر آخر پاسپورت من رو گذاشت روی میز و گفت هیچ وقت نمی تونستم بگم این عکس مال توئه ! همون طوری که فکر نمی کردم حجاب توی ایران اجباری باشه چون خیلی از ایرانی ها حجاب ندارن. وقتی من خندیدم گفت «آی هو نور بین این ایران!» جوری گفت ایران که آدم می ماند نکند ما از مریخ آمده ایم و چسبیده ایم به زمین!

هیچ نظری موجود نیست: