پاسورت را باز کرد و تقریبن شبیه دختربچه ها جیغ زد شاید هم شبیه چکش فندقی! آره گمونم جیغ زدن رو از باباش به ارث برده. با همان صدای گرفته از سرماخوردگی و دو سه هزار عطسه ی دیشبی به خنده پرسیدم «وات؟»
چهار چشم به عکس توی پاسپورت نگاه می کرد پرسید « ایز ایت یو؟!ریلی؟!» صدایش بد جوری جیغ جیغی شده بود، بامزه می شود این جور وقت ها. گفتم شاید به خاطر حجابه.
ده دقیقه ای به پرسش و پاسخ راجع به حقایق ایران گذشت! نمی دانم چرا بین این همه دانشجوی ایرانی که داشته همیشه من را گیر می کشد و هی می پرسد چرا ایرانی ها این جور و چرا آن جور! ما برایش یک جور گونه ی ناشناخته مانده ایم انگار. وقتی گفتم هر بار بر می گردم باید روسری سر کنم گفت واقعن؟ اگر نکنی؟ جواب دادم.
سر آخر پاسپورت من رو گذاشت روی میز و گفت هیچ وقت نمی تونستم بگم این عکس مال توئه ! همون طوری که فکر نمی کردم حجاب توی ایران اجباری باشه چون خیلی از ایرانی ها حجاب ندارن. وقتی من خندیدم گفت «آی هو نور بین این ایران!» جوری گفت ایران که آدم می ماند نکند ما از مریخ آمده ایم و چسبیده ایم به زمین!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر