۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

حرام است... !


ما می بینیم که پیغمبر اسلام در ۲۳ سال رسالتش ، اسلام و تمام احکام و عقایدش را در همان سال اول مطرح نکرد ؛ به تدریج مطرح کرد : اول مسئله توحید را طرح کرد و تا ۳ سال هیچ کلمه دیگری بر آن اضافه ننمود :«  قولوا لا اله الا الله تفلحوا » . خوب ، نماز چیست ؟ هنوز نمی خوانند !روزه چیست ؟ هیچ ! حج ؟ اصلا ندارد ! زکات ؟ اصلاً ! قید و بندی ، حدودی ، عملی ؟ اصلاً !  یک چیز فقط فکری است همین است که بتها را در ذهنشان و اعتقادشان نفی کنیم و به خدا معتقدشان کنیم.
بنابر این کسانی که در ۳ سال اول مسلمان شدند و به توحید معتقد شدند و مردند ،احتمالا « شرابخوار » بودند ،«  نماز نخوان » ، « روزه نگیر »‌ ، « حج نکن » ، و . بودند . بعد از اینها در سال هفتم ، هشتم حجاب مطرح می شود ؛ یعنی بعد از هجده ، نوزده ،بیست سال کار روی مردم حجاب را مطرح می کند.
همچنین مسأله شراب مطرح می شود. شراب را چگونه طرح می کند ؟ از همان مکه نمی گوید که  «  آهای مردم ، آهای ملت ، آهای عرب ها ، تا به توحید معتقد می شوید ، باید دیگر تمام کارهایتان راست و ریست باشد.» نه ! کی ؟ در سال های آخر بعثتش مسأله شراب را مطرح می کند .
محمد (ص) گفت :« فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما » ، یعنی گناه دارد و نیز برایتان منفعتی دارد ؛
اینطور نیست که من آدم متعصبی باشم ، ارزشش را ندانم و نفهمم ؛ نخیر ، قبول هم دارم ، درست ! اما زیانش بیشتر است .
شنونده در برابر چه کسی قرار می گیرد ؟ یک آدم روشنفکر که شعور دارد ، تعصب ندارد و شراب را ، به صورت تابویی، جنی، غولی نجس ، و متا فیزیکی و غیبی تلقی نمی کند ؛ اما به خاطر اینکه زیان های اجتماعی و انسانی زیاد دارد ، در عین حال که منافعش را هم قبول دارد و می شناسد ، نفی اش می کند .آدم حرف او را گوش می دهد ؛ اما هیچکس حرف آن ملایی را که می گوید ، « موسیقی حرام است » ولی اصلا نه در عمرش موسیقی شنیده و نه اگر بشنود می فهمد ، گوش نمی دهد ! ای کسی که می گویی « غنا» حرام است ، اصلا تو می فهمی « غنا » چیست ؟ اصلا تو این را که این موزیک حماسی است یا ملی است یا علمی است ، تشخیص می دهی ؟! موسیقی هزار شعبه دارد ، تاریخ دارد ، نقش های گوناگون دارد ، بنابراین وقتی که تو فتوا می دهی « حرام است » ، هیچکس گوش نمی کند ؛
                                                                برای اینکه تو نمی فهمی که چیست !
« دکتر علی شریعتی»

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

کی اوله؟


با عجله از صخره تزئینی وسط پارک بالا می رفت و مدام پشت سرش رو نگاه می کرد مبادا کسی ازش جلو بزند، داد زد « بینیم کی اول می شه؟ »
پسر بچه ای که لباس سرمه ای گل و گشادی پو شیده بود و همان پائین ها مدام جای دستش را روی صخره تزئینی چک می کرد درجا در آمد که « تو!»

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

دوست داری چندم باشی؟

گفت « دلم می خواست امروز احوالت رو می پرسیدم، ولی چه می شه کرد که وقتی آدم پر حوصله باشه، همیشه دوم می شه!»
پرسیدم « دوست داری اول شی؟»
جواب داد « تو چی؟»
گفتم « گاهی دوست دارم دوم باشم، یه وقتهایی هم اول، بعضی وقت ها دوم شدنو بیشتر دوست دارم.»
گفت « وقتی همیشه توی سراغ گرفتن دوم می شم ناراحتم، دلم می خواد اول باشم. »
جواب دادم « مثل این که اجماع بر اول شدنه توئه! راستی، به نظرت شام چی داریم؟»

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

زنانگی یعنی ...


این سوال را بارها پرسیده ایم و جواب داده ایم، ولی دلم می خواهد باز هم راجع بهش چیزهایی بنویسم و چیزهایی بنویسید و حرف هایی بزنیم.
یک آقای راننده تاکسی که خیلی از زندگی زناشویی اش راضی بود تمام مسیر را برایم صغرا کبرا چید که زن یعنی کسی که اون باهاش ازدواج کرده، گفت شیر زنیه، نمذاره آب توی دل این آقای راننده تکون بخوره، گفت « دو تا پسر بزرگ کرده مثل شیر!» گفت خودش که هیچ وقت خونه نیست ولی زنش پسرها رو خوب بار آورده گفت زن باید بدونه چطور بچه بزرگ کنه.
برای آن دیگری زنانگی یعنی مدل بودن، یعنی به رخ کشیدن، یعنی بودن را نمایش دادن، زنانگی یعنی جلوه.
آقای دکتری می گفت « یادمه وقتی خواهرام هنوز شوهر نکرده بودن، وقتی می رفتم خونه بوی عطر میومد.» می گفت زنانگی یعنی نظافت یعنی بوی خوش.
یک نفر هم زنانگی را خلاصه می کرد در مجسمه ای گرم که  گهگاه تکانی می خورد و نفس گرمش صاف می زند توی چشمهات، زنانگی یعنی غریزه جنسی.
دختری که موهایش را پنج سانتی کوتاه کرده بود توی عروسی دختر خاله اش از مردی شنیده بود که این چه ریختیه، زنانگی یعنی کمند گیسو، زنانگی یعنی کمون ابرو.
نظافت چی می گفت « وای بعضی خونه ها می رم برای کار از صبح تا دم ظهر هیچ بوی غذا نمی یاد!» می گفت زنانگی یعنی غذای خوش بو، یعنی چای قند پهلو.
از بین همه ی این حرف و حدیث ها جمله ی یک نفر خیلی به دلم نشست آنقدری که هنوز بعد از چند روز انگار همین الان شنیدمش،
 گفتم « خسته شده بودم انگار داشتم چیزی رو از دست می دادم ! »
 پرسید « چی رو؟ »
جواب دادم « زنانگی رو»
چند لحظه سکوت بود و بعد تکرار کرد« زنانگی...» و ادامه داد « چقدر از این کلمه خوشم می یاد، برای من زنانگی یعنی زندگی، انگار که زندگی را زنانگی گرفته باشند! » دلم نمی خواست حرفی بزنم، هر جمله ای به نظرم بعد از این جمله ناقص بود. دلم می خواست دیگر فقط به همین یک جمله فکر کنم.